English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
well conditioned مرتب و منظم
well ordered مرتب و منظم
Search result with all words
shipshape مرتب کردن منظم
Other Matches
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchange روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanging روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanges روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
merge sorting algorithm الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
sorts برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
filing 1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorted الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
format روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
formats روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
kelter منظم
first string منظم
orderly منظم
regular <adj.> منظم
regulars منظم
symmetric منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
orderlies منظم
systematic منظم
trim <adj.> منظم
business like منظم
pitched منظم
tidy <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
businesslike منظم
neat <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
methodical منظم
in kelter منظم
ordered منظم
to set in order منظم کردن
array منظم کردن
arrays منظم کردن
standing army ارتش منظم
regulater منظم کردن
shipshape منظم کردن
systematic error خطای منظم
to set to rights منظم کردن
systematic irrigation ابیاری منظم
order منظم کردن
square منظم حسابی
regularising منظم کردن
regularize منظم کردن
regularized منظم کردن
regular army ارتش منظم
regular expression مبین منظم
regularizes منظم کردن
regular polymer بسپار منظم
regularizing منظم کردن
lattices توری منظم
squaring منظم حسابی
regular set مجموعه منظم
squares منظم حسابی
squared منظم حسابی
regularised منظم کردن
regularises منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
lattice توری منظم
orderly <adv.> بطور منظم
tidily <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
systematic منظم نظم پذیر
unconventional جنگ غیر منظم
tidily بطور اراسته و منظم
irregulars عده غیر منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
tidying پاکیزه منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
processions درصفوف منظم پیشرفتن
tidy پاکیزه منظم کردن
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
processions بصورت صفوف منظم
regular پرسنل کادر منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
procession بصورت صفوف منظم
lattice network شبکه توری منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
pick up کندن منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
regular grammar دستور زبان منظم
tidier پاکیزه منظم کردن
irregular نا منظم غیر رسمی
taut loom چله سفت و منظم
tidies پاکیزه منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
pogrom قتل عام منظم روسی
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
pogroms قتل عام منظم روسی
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trimmest مرتب
tidier مرتب
trim <adj.> مرتب
fair <adj.> مرتب
he was neat مرتب
tidiest مرتب
tidying مرتب
tidy <adj.> مرتب
tidied مرتب
methodic مرتب
kilter مرتب
tidies مرتب
systematic مرتب
trims مرتب
prissy مرتب
business like مرتب
orderlies مرتب
orderly مرتب
well-groomed مرتب
regular <adj.> مرتب
proper <adj.> مرتب
regulars مرتب
steady <adj.> مرتب
neater مرتب
well groomed مرتب
well-ordered <adj.> مرتب
neatest مرتب
businesslike مرتب
indexes مرتب کر دن
indexed مرتب کر دن
index مرتب کر دن
uncluttered <adj.> مرتب
neat <adj.> مرتب
shipshape مرتب
ordered مرتب
serial مرتب
serials مرتب
irregular نا مرتب
decent <adj.> مرتب
presentable <adj.> مرتب
straight <adj.> مرتب
in good order <adj.> مرتب
intrinsic مرتب شایسته
regularises مرتب کردن
ordering مرتب سازی
tidiest مرتب کردن
regularize مرتب کردن
periodical که مرتب رخ میدهد
concerts مرتب کردن
tidied مرتب کردن
concert مرتب کردن
tidier مرتب کردن
collate مرتب کردن
tidies مرتب کردن
clear up مرتب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com