English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English Persian
halve مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halved مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
Other Matches
odder ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
oddest ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odd ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
like as we lie طرفین دارای ضربات مساوی
even par انجام تعداد ضربات استاندارددر یک بخش یا تمام بخشای گلف
scorecards کارت نشان دهنده تعداد ضربات بازیگر در هر بخش بازی گلف
scorecard کارت نشان دهنده تعداد ضربات بازیگر در هر بخش بازی گلف
outshoot تعداد بیشتر و بهتر تیراندازی نسبت به حریف
measure up <idiom> مساوی بودن
proton هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
protons هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
equal : برابر شدن با مساوی بودن
equaling : برابر شدن با مساوی بودن
equaled : برابر شدن با مساوی بودن
equalled : برابر شدن با مساوی بودن
equalling : برابر شدن با مساوی بودن
equals : برابر شدن با مساوی بودن
neck and neck <idiom> درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
imparity غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
out of distance دور بودن شمشیرباز از حریف
match وصلت دادن حریف کسی بودن
matches وصلت دادن حریف کسی بودن
standstill در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
stanzas بخشی ازبازی هاکی
stanza بخشی ازبازی هاکی
dead ball توپ خارج ازبازی
head and arm هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
loop حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
looped حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loops حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
teeing ground منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
nonstriker یازیگری که در لحظاتی ازبازی فعال نیست
combinatorics محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
cards امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
card امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
triplebogey حساب سه ضربه بیشتر ازاستاندارد در هر بخش ازبازی گلف
sidelined ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sideline ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelining ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelines ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
drum roll ضربات مداوم
drum rolls ضربات مداوم
lay to مبادله ضربات کردن
roundest تعداد تیر تعداد شلیک دور
round تعداد تیر تعداد شلیک دور
rat a tat ضربات متوالی و تند زدن
rat a tat tat ضربات متوالی و تند زدن
rat-a-tat ضربات متوالی و تند زدن
KO با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
KO's با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
side sweep and over under گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
tamp بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن
slugfest مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
beat تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beats تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
gini coefficient شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
equivalents مساوی
tie مساوی
save off مساوی
even <adj.> مساوی
peels مساوی
peel مساوی
ties مساوی
draws مساوی
equivalent مساوی
draw مساوی
plus/equals key مساوی
identical مساوی
all مساوی
split مساوی
all- مساوی
squared مساوی
euqal مساوی
square مساوی
identic مساوی
no set مساوی
squares مساوی
hikiwate مساوی
squaring مساوی
equalise مساوی
all square مساوی
adequate مساوی
bracketed مساوی
even تراز مساوی
dead even کاملا مساوی
equalize مساوی کردن
just as well <adv.> به طور مساوی
adequate مساوی ساختن
equalizing مساوی کردن
equalizes مساوی کردن
equally <adv.> به طور مساوی
equalized مساوی کردن
go halves <idiom> تقسیم مساوی
On an equal footing. بر پایه مساوی
equalising مساوی کردن
equidistance مسافت مساوی
paripassu مساوی همدرجه
equalised مساوی کردن
moiety قسمت مساوی
nonpareil غیر مساوی
tie vote اراء مساوی
equalling برابر مساوی
equals برابر مساوی
equalises مساوی کردن
equaling برابر مساوی
part جزء مساوی
equal برابر مساوی
equalled برابر مساوی
equaled برابر مساوی
isodiametric دارای ابعاد مساوی
chronologer مساوی است بازاقخگخمخلهسف
equates برابرگرفتن مساوی پنداشتن
homographic مساوی از حیث املاء
isodiametric دارای قطر مساوی
equidistant دارای مسافت مساوی
stand off مساوی یاهیچ به هیچ
equate برابرگرفتن مساوی پنداشتن
stand-off مساوی یاهیچ به هیچ
stand-offs مساوی یاهیچ به هیچ
equaliser امتیاز مساوی کننده
isotonic دارای کشش مساوی
three square دارای سه ضلع مساوی
equiangular دارای زوایای مساوی
isoelectric دارای فشارالکتریکی مساوی
equated برابرگرفتن مساوی پنداشتن
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
equalising مساوی یاهم شکل کردن
equalises مساوی یاهم شکل کردن
tie break بهم خوردن وضع مساوی
equalized مساوی یاهم شکل کردن
equalize مساوی یاهم شکل کردن
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
tie-breaks بهم خوردن وضع مساوی
equalised مساوی یاهم شکل کردن
equalizes مساوی یاهم شکل کردن
equalizing مساوی یاهم شکل کردن
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
ana ازهر کدام بمقدار مساوی
deuce مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
coursed rubble masonry سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
equicaloric دارای کالری و نیروی مساوی
equimolal دارای غلظت ملکولی مساوی
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
isotonic دارای اهنگ مساوی هم توان
isodynamic دارای نیروی مغناطیسی مساوی
skittering ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
to add equals اعداد مساوی را با هم جمع کردن
equally بیک درجه بطور مساوی
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
furlongs واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
sou مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
furlong واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
sit on a lead بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on the ball بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
tap ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapping ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapped ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
bifid بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
To swindle (fleece) someone . سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
neutral soil خاکی که نه خاصیت اسیدی دارد نه قلیائی یعنی پ هاش ان مساوی 7است
isotherm خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
langley واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com