Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English
Persian
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
directed
مستقیم راست راهنمایی کردن
directs
مستقیم راست راهنمایی کردن
Other Matches
straight right
راست مستقیم در بوکس
justifies
چاپ با حاشیه مستقیم در سمت راست
justify
چاپ با حاشیه مستقیم در سمت راست
justifying
چاپ با حاشیه مستقیم در سمت راست
borrows
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
borrowed
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
borrow
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
justifications
انتقال بیتهای داده یا حروف به راست یا چپ یا حاشیه مستقیم پیدا کنند
justification
انتقال بیتهای داده یا حروف به راست یا چپ یا حاشیه مستقیم پیدا کنند
justify
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
justifies
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
justifying
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
justifies
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justifying
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justify
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
dexiotropic
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
underhook
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
misguide
بد راهنمایی کردن
airt
راهنمایی کردن
guides
راهنمایی کردن
guided
راهنمایی کردن
conduce
راهنمایی کردن
directing
راهنمایی کردن
heralds
راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن
herald
راهنمایی کردن
heralded
راهنمایی کردن
heralding
راهنمایی کردن
instructions
راهنمایی کردن
instruction
راهنمایی کردن
marshals
راهنمایی کردن با
marshal
راهنمایی کردن با
marshaled
راهنمایی کردن با
marshaling
راهنمایی کردن با
marshalled
راهنمایی کردن با
guides
راهنمایی کردن غلاف
redirect
دوباره راهنمایی کردن
redirecting
دوباره راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن غلاف
lead
رهبری کردن راهنمایی
redirected
دوباره راهنمایی کردن
leads
رهبری کردن راهنمایی
misdirected
راهنمایی غلط کردن
redirects
دوباره راهنمایی کردن
misdirect
راهنمایی غلط کردن
guided
راهنمایی کردن غلاف
misdirecting
راهنمایی غلط کردن
misdirects
راهنمایی غلط کردن
instructs
اموختن به راهنمایی کردن
instructing
اموختن به راهنمایی کردن
instruct
اموختن به راهنمایی کردن
instructed
اموختن به راهنمایی کردن
guides
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacon
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
pilots
راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted
راهنمای ناو راهنمایی کردن
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
pilot
راهنمای ناو راهنمایی کردن
dasd
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
attention to port
احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right.
این جاده اصلی به کمی راست
[مورب در سمت راست]
ادامه دارد.
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
basics
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
bi directional
چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
directed
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directs
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
orthotropous
دارای تخمک راست راست اسه
To lead an idle life.
راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
plain dealing
معامله راست حسینی راست باز
one two
ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
usher
راهنمایی کردن یساولی کردن
cue
: اشاره کردن راهنمایی کردن
steers
راهنمایی کردن هدایت کردن
steer
راهنمایی کردن هدایت کردن
steer
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
هدایت کردن راهنمایی کردن
cues
: اشاره کردن راهنمایی کردن
steered
هدایت کردن راهنمایی کردن
steered
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushers
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered
راهنمایی کردن یساولی کردن
leads
راهنمایی کردن هدایت کردن
lead
راهنمایی کردن هدایت کردن
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
off
خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
columnleft
فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
prink
راست کردن
unbent
راست کردن
straightened
راست کردن
straightening
راست کردن
straighten
راست کردن
erected
راست کردن
erects
راست کردن
erect
راست کردن
straightens
راست کردن
unbend
راست کردن
deskew
راست کردن
unbends
راست کردن
erecting
راست کردن
set right
راست کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
parrying
سد کردن دفاع مستقیم
parry
سد کردن دفاع مستقیم
parries
سد کردن دفاع مستقیم
direct laying
روانه کردن مستقیم
parried
سد کردن دفاع مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم کردن
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
straightens
راست کردن یا شدن
image erection
راست کردن تصویر
erects
سیخ راست کردن
erecting
سیخ راست کردن
right justify
هم تراز کردن از راست
straighten
راست کردن یا شدن
straightening
راست کردن یا شدن
erect
سیخ راست کردن
erected
سیخ راست کردن
straightened
راست کردن یا شدن
dresses
اهار زدن مستقیم کردن
indirect fire
روانه کردن غیر مستقیم
direct pressure
تعاقب کردن مستقیم دشمن
dress
اهار زدن مستقیم کردن
erectable
قابل راست کردن یا بنا کردن
to spin a yarn
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to tell a coke-and-bull story
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to play square
راست وحسینی بازی کردن
starboard
بطرف راست حرکت کردن
To cook up a story
<idiom>
[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
elicitation
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
acey deucy
کوتاهتر کردن رکاب راست ازرکاب چپ
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to cry wolf too often
کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
righting
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose-step
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
goose-stepped
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
righted
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose-steps
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-stepping
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose step
رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
right
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
rectification
تصویر کردن یک عکس مورب هوایی روی یک سطح افقی راست کردن عکس
thrusts
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrust
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
side step
فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
direct access storage device
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
isolation
مبدلی که برای جدا کردن قط عات از اتصال مستقیم با منبع تغذیه الکتریسیته اصلی به کار می رود
steerage
راهنمایی
orientate
راهنمایی
guidance
راهنمایی
instruction
راهنمایی
leading
راهنمایی
a piece of advice
یک راهنمایی
instructions
راهنمایی
orientates
راهنمایی
admonition
راهنمایی
orientation
راهنمایی
orientating
راهنمایی
lightest
چراغ راهنمایی
guidable
قابل راهنمایی
educational guidance
راهنمایی اموزشی
lead
: راهنمایی رهبری
traffic light
چراغ راهنمایی
aims
مراد راهنمایی
intelligence office
دفتر راهنمایی
leads
: راهنمایی رهبری
admonitions
تذکر راهنمایی
redirection
راهنمایی مجدد
pilotage
راهنمایی کشتی
indication signs
علایم راهنمایی
vocational guidance
راهنمایی شغلی
misdirection
راهنمایی غلط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com