Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
English
Persian
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
Other Matches
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
bid
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
locate
تعیین کردن معلوم کردن
manifest
معلوم کردن فاش کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
uncovers
معلوم کردن فاهر کردن
manifested
معلوم کردن فاش کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
specifying
معین کردن معلوم کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
manifests
معلوم کردن فاش کردن
uncover
معلوم کردن فاهر کردن
revealed
فاش کردن معلوم کردن
reveals
فاش کردن معلوم کردن
uncovering
معلوم کردن فاهر کردن
reveal
فاش کردن معلوم کردن
manifesting
معلوم کردن فاش کردن
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
banding
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
familiarizing
معلوم کردن
to make known
معلوم کردن
familiarised
معلوم کردن
ascertained
معلوم کردن
ascertaining
معلوم کردن
ascertain
معلوم کردن
ascertains
معلوم کردن
known
معلوم کردن
to bring tl light
معلوم کردن
To make known . To signify .
معلوم کردن
familiarize
معلوم کردن
familiarising
معلوم کردن
familiarized
معلوم کردن
familiarizes
معلوم کردن
familiarises
معلوم کردن
characterizes
مشخص کردن منقوش کردن
characterize
مشخص کردن منقوش کردن
characterises
مشخص کردن منقوش کردن
characterized
مشخص کردن منقوش کردن
characterizing
مشخص کردن منقوش کردن
characterised
مشخص کردن منقوش کردن
characterising
مشخص کردن منقوش کردن
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
types
نوع خون را معلوم کردن
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
type
نوع خون را معلوم کردن
typed
نوع خون را معلوم کردن
seal one's fate
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
definitions
مشخص کردن
delineate
مشخص کردن
identified
مشخص کردن
lay down
مشخص کردن
definition
مشخص کردن
identifying
مشخص کردن
defining
مشخص کردن
individuate
مشخص کردن
identifies
مشخص کردن
denotes
مشخص کردن
defines
مشخص کردن
denoted
مشخص کردن
denote
مشخص کردن
identify
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
define
مشخص کردن
delineating
مشخص کردن
specifies
مشخص کردن
delineates
مشخص کردن
delineated
مشخص کردن
specify
مشخص کردن
earmarking
مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody
مشخص کردن
specifying
مشخص کردن
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
typified
بانمونه مشخص کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
typifying
بانمونه مشخص کردن
call one's shot
مشخص کردن هدف
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
typify
بانمونه مشخص کردن
typifies
بانمونه مشخص کردن
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
frequency designation
مشخص کردن فرکانس
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
identifying
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
to tap
ولتاژ مشخص کردن
[الکترونیک یا مهندسی برق]
statement of charge
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
identify
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
balisage
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
identifies
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
external
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
labelled
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
field
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
fielded
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labels
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
externals
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
labeling
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
beaufort scale
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
label
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
symbolic i/o assignment
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
fields
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
regions
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
region
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
tetragraph
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
searched
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
color code
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
answers
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
searchingly
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
labels
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searches
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
labeling
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
answered
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
universal
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
PID
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
labelled
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
label
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
search
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answer
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
labels
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
devices
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
declarations
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
device
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
declarative statement
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
labelled
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labeling
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
declaration
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
label
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
formats
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
format
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
routing
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
SGML
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com