Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (9 milliseconds)
English
Persian
criss-cross
پایی
criss-cross
همبر
criss-cross
امضای اشخاص بیسواد
criss-cross
طرحچلیپایی
criss-cross
سردرگمی
criss-cross
سوتفاهم
criss-cross
برخورد
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
criss-cross
چلیپایی کردن
criss-cross
همبر کردن
criss-cross
دارای نقش چلیپایی کردن
criss-cross
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-cross
کج
criss-cross
یکوری
criss-cross
به طور ضربدر
Other Matches
criss-crosses
به طور ضربدر
criss-crosses
یکوری
criss-crosses
کج
criss-crosses
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crosses
دارای نقش چلیپایی کردن
criss-crosses
همبر کردن
criss-crosses
چلیپایی کردن
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
criss-crosses
برخورد
criss-crosses
سوتفاهم
criss-crosses
سردرگمی
criss-crosses
طرحچلیپایی
criss-crossing
پایی
criss-crossing
همبر
criss-crossing
دارای نقش چلیپایی کردن
criss-crossing
سوتفاهم
criss-crossing
برخورد
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossing
چلیپایی کردن
criss-crossing
سردرگمی
criss-crossing
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossing
کج
criss-crossing
یکوری
criss-crossing
به طور ضربدر
criss-crossing
طرحچلیپایی
criss-crossing
امضای اشخاص بیسواد
criss-crosses
امضای اشخاص بیسواد
criss-crosses
همبر
criss-crosses
پایی
criss-crossing
همبر کردن
criss-crossed
پایی
criss-crossed
همبر
criss-crossed
امضای اشخاص بیسواد
criss-crossed
طرحچلیپایی
criss-crossed
برخورد
criss-crossed
سردرگمی
criss-crossed
سوتفاهم
criss-crossed
کج
criss-crossed
یکوری
criss-crossed
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossed
دارای نقش چلیپایی کردن
criss-crossed
همبر کردن
criss-crossed
چلیپایی کردن
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossed
به طور ضربدر
cross way=cross road
چهارراه
cross out
قلم زدن
cross
خط بطلان کشیدن بر
cross over
همگذری
cross
قطع کردن متقاطع کردن
cross tell
خبر دادن
cross tell
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
to take the cross
صلیب بدوش گرفتن
on the cross
بطوراریب
st.g's cross
چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
to cross self
با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross over
درو از عقب
cross
پیوندی
to be cross about something
دلخور بودن از چیزی
cross
قلم کشیدن بروی
cross
نادرستی
cross
تقلب
cross
اختلاف مرافعه
cross
دورگه
cross
حدوسط ممزوج
cross
علامت ضربدر یاباضافه
cross
چلیپا
cross
خاج
cross
صلیب
cross
روبروشدن قطع کردن
cross (something) out
<idiom>
حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross
علامت ضربدر در نقشه کشی
cross
گذشتن
cross
عبوردادن
cross
عرضی
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross
متقاطع
cross
سانتر کردن
cross
حرکت سمتی
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
عبور کردن
cross
تقاطع
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
cross
پیوندزدن کج خلقی کردن
cross
دورگه کردن
cross
مصادف شدن با
cross talk
تداخل صحبت
cross swords
دست و پنجه نرم کردن
cross talk
تداخل صداها در تلفن
cross talk
القاء
cross stroke
فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
cross stitch
بخیه دوزی بچپ وراست
cross talk
تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross stay
بست چلیپا
cross support
نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross stay
تقویت صلیبی
cross slide
کشوی لغزنده عرضی
cross servicing
خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross talk
تداخل صدا
cross product
ضرب برداری
[ریاضی]
cross wind
باد جانبی
cross product
ضرب خارجی
[ریاضی]
cross wall
دیوار پلهای عرضی
cross wires
سیمهای متقاطع
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross vault
طاق چهاربخش
cross validation
وارسی اعتبار
cross tree
رابط عرضی دکلها
cross traverse
تراورس عرضی
cross trail
جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross wall
دیوار همبر
cross trail
جاده عرضی
cross tip
پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross thrust
تراست ناخالص
cross weight
وزن ناخالص
cross road
چهارراه
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
cross reaction
سطح مقطع
cross question
سئوال بطریق استنطاق
cross question
بازجویی
cross question
استنطاق
cross purpose
قصد متقابل
cross purpose
قصد مغایر
cross products
حاصلضرب ضربدری
cross pollination
گرده افشانی از گلی بگل دیگر
cross pollinate
بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross polinize
بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross pointing
ارایش طنابهای اطراف ناو یااستنچی
cross road
تقاطع جاده
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
cross section
سطح مقطع عرضی
cross section
رویه برش
cross section
مقطع
cross section
نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross section
نیمرخ عرضی
cross section
سطح مقطع
cross section
سطح مقطع موثر
cross section
برش عرضی
cross section
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
cross section
مقطع عرضی
cross roll
نورد عرضی
cross roads
همبر راست گوشه
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
cross plane
رنده کردن
cross handle
ضامنضربدری
cross-banded
[روکشی با تارهای عمود]
cross-bond
آجرچینی فلمنگی
cross-brace
بادبند چپ و راست
cross-doomed
کلیسای گنبددار
cross-church
کلیسای صلیبی
cross-gable
[سه گوشی کنار شیروانی عرضی]
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
cross-quarter
[آرایش گل چهار برگی]
cross-rail
اسکلت چوبی
cross-rib
دنده ی قوس
cross-springer
[دنده اریب در طاق]
cross-tree
[رابط عرضی دکلها]
cross-vault
طاق چهار بخش
cross-window
[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
cross-aisle
[گوشواره عرضی کلیسا]
Celtic cross
[چلیپا سنگی تاریخی سلتی]
cross rail
نردهمیانی
cross-beam
تیر افقی
cross stitches
کوکضربدری
cross-Channel
عبور
cross-Channel
برقراریارتباطومسافرت از کانال
cross-purposes
عدم تفاهم
She is cross eyed.
چپ چشم است ( لوچ )
To cross out . To strike off.
خط زدن
at cross purposes
<idiom>
راه خطا واشتباه
cross a bridge before one comes to it
<idiom>
درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
cross one's mind
<idiom>
فکرکردن
double-cross
<idiom>
گول زدن
Cross your heart!
<idiom>
راستگو باش !
[صادقانه بگو!]
cross-wing
[بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
dedication cross
صلیب مقدس
high cross
[صلیب سنگی دوره آنگلوساکسون]
pectoral cross
چلیپایی روی سینه
olympic cross
صلیب المپیک
moto cross
مسابقه موتورسیکلت رانی درمسیر خاکی محدود تپه و پیچ جاده و پرش در دو بخش 03یا 54 دقیقه
maltese cross
صلیب
line cross
تقاطع خط
inverted cross
بالانس صلیب
invention of the cross
جشن یافتن صلیب
greek cross
صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
geneva cross
صلیب سرخ
cyclo cross
مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross word
جدول لغز
cross word
جدول معمائی
cross wise
چلیپایی ضربدری
pectoral cross
صلیب سینه
roman cross
حرکت صلیبی
sign of the cross
علامت صلیب
Lantern-cross
صلیب سنگی
Latin cross
صلیب رومی
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
victoria cross
صلیب ویکتوریا
trolley cross over
صلیب ترن برقی
to cross the arms
دست بسینه گذاشتن
to cross the styx
مردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com