English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English Persian
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
Other Matches
adjusts تعدیل کردن تنظیم کردن
adjusting تعدیل کردن تنظیم کردن
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
to pattern out ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
moderating اداره کردن تعدیل کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
adapts تعدیل کردن اقتباس کردن
adapting تعدیل کردن اقتباس کردن
calibrating تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
stet processus گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
sight adjustment تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
dampen تعدیل کردن
modulates تعدیل کردن
regulating تعدیل کردن
modify تعدیل کردن
regulated تعدیل کردن
dampened تعدیل کردن
regulates تعدیل کردن
measure تعدیل کردن
modulate تعدیل کردن
adjusting تعدیل کردن
modifying تعدیل کردن
dampening تعدیل کردن
modulating تعدیل کردن
regulate تعدیل کردن
realigns تعدیل کردن
realigned تعدیل کردن
realign تعدیل کردن
adapt تعدیل کردن
realigning تعدیل کردن
adjust تعدیل کردن
collimate تعدیل کردن
modifies تعدیل کردن
adjusts تعدیل کردن
dampens تعدیل کردن
coordinate تعدیل کردن هم پایه
tune تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tunes تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
trammel تعدیل کردن بدام افتادن
adjust مطابق کردن
thermostat :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
thermostats :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
aligning تنظیم کردن تطبیق کردن
edit تصحیح کردن تنظیم کردن
controls نظارت کردن تنظیم کردن
edited تصحیح کردن تنظیم کردن
aligned تنظیم کردن تطبیق کردن
to balance out میزان کردن [تنظیم کردن ]
aligns تنظیم کردن تطبیق کردن
controlling نظارت کردن تنظیم کردن
control نظارت کردن تنظیم کردن
align تنظیم کردن تطبیق کردن
synchronizes همزمان شدن با هم مطابق کردن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
adjusting تسویه نمودن مطابق کردن
synchronize همزمان شدن با هم مطابق کردن
sovietize مطابق رژیم شوروی کردن
adjusts تسویه نمودن مطابق کردن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
synchronising همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronises همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronised همزمان شدن با هم مطابق کردن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
temporalize مطابق مقتضیات وقت عمل کردن
sinicize مطابق اداب ورسوم چینی کردن
sinify مطابق اداب ورسوم چینی کردن
adjustment آلت تعدیل اسباب تنظیم
adjustments الت تعدیل اسباب تنظیم
phoneticism عقیده به نوشتن و املا کردن کلمه مطابق صدایا تلفظان
standard load بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
to put in to shape تنظیم کردن
regulate تنظیم کردن
calibrate تنظیم کردن
regularising تنظیم کردن
regularized تنظیم کردن
to set out تنظیم کردن
regularises تنظیم کردن
adjusts تنظیم کردن
regularizes تنظیم کردن
adjust تنظیم کردن
regularizing تنظیم کردن
lay down تنظیم کردن
calibrating تنظیم کردن
frame تنظیم کردن
set up تنظیم کردن
make out تنظیم کردن
to make out تنظیم کردن
regiments تنظیم کردن
calibrated تنظیم کردن
attends تنظیم کردن
tune تنظیم کردن
regularize تنظیم کردن
tunes تنظیم کردن
regiment تنظیم کردن
attend تنظیم کردن
calibrates تنظیم کردن
formulate تنظیم کردن
classifying تنظیم کردن
regulates تنظیم کردن
attending تنظیم کردن
classify تنظیم کردن
regularised تنظیم کردن
classifies تنظیم کردن
redact تنظیم کردن
adjusting تنظیم کردن
regulating تنظیم کردن
to draw out تنظیم کردن
adjustments تنظیم کردن
to draw up تنظیم کردن
formulated تنظیم کردن
formulates تنظیم کردن
formulating تنظیم کردن
adjustment تنظیم کردن
lineup تنظیم کردن
regulated تنظیم کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
tune up موتور را تنظیم کردن
preset از پیش تنظیم کردن
set the clock ساعت را تنظیم کردن
reconstitute تنظیم مقیاس کردن
reconstituted تنظیم مقیاس کردن
reconstitutes تنظیم مقیاس کردن
reconstituting تنظیم مقیاس کردن
pre-set از پیش تنظیم کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
pre-sets از پیش تنظیم کردن
pre-setting از پیش تنظیم کردن
draw up کارها را تنظیم کردن
ranging تنظیم کردن اسلحه
spots تنظیم تیر کردن
spot تنظیم تیر کردن
ranging تنظیم تیر کردن
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
zeros روی صفر تنظیم کردن
adjusts تصفیه نمودن تنظیم کردن
to draw up a contract قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
order سفارش دادن تنظیم کردن
replenishing تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
sight in تنظیم کردن دید در تفنگ
replenish تنظیم کردن روغن سلاحها
zero روی صفر تنظیم کردن
replenished تنظیم کردن روغن سلاحها
zeroes روی صفر تنظیم کردن
adjusting تصفیه نمودن تنظیم کردن
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
mount تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
pressurising فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
mounts تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
pressurises فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
timing تنظیم زمان عمل کردن موتور
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
indicts علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
piloted اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilots اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
indict علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pilot اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pressurize فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
indicted علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
indicting علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com