English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
use مقدار مفید
uses مقدار مفید
Other Matches
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
incremental computer دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
table استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabling استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tables استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
law of demand براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
effect مفید
expedient <adj.> مفید
effected مفید
effecting مفید
precise مفید
handy [useful] <adj.> مفید
fruitful مفید
effective مفید
beneficial <adj.> مفید
remedial مفید
profitable مفید
significance مفید
gainful مفید
helpful <adj.> مفید
advantageous <adj.> مفید
useful <adj.> مفید
serviceable <adj.> مفید
well off مفید
functional <adj.> مفید
suitable <adj.> مفید
purposive <adj.> مفید
purposeful <adj.> مفید
purpose-built <adj.> مفید
proper <adj.> مفید
practical <adj.> مفید
practicable <adj.> مفید
convenient <adj.> مفید
appropriate [for an occasion] <adj.> مفید
handy <adj.> مفید
utile [archaic] [useful] <adj.> مفید
benefactress مفید
utilitarian [useful] <adj.> مفید
applicatory <adj.> مفید
valuable <adj.> مفید
bandwidth در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
effective storage گنجایش مفید
poniter توصیه مفید
constructive مفید ساختمانی
syllabus خلاصه مفید
useful work کار مفید
active capacity گنجایش مفید
syllabuses خلاصه مفید
advantage مفید بودن
available magnification بزرگنمایی مفید
utility program برنامه مفید
payload بار مفید
effective depth ارتفاع مفید
payloads بار مفید
profitably <adv.> بطور مفید
effective capacity گنجایش مفید
brake horsepower توان مفید
advantageaus مفید باصرفه
serviceably <adv.> بطور مفید
useful capacity فرفیت مفید
useable storage ذخیره مفید
usefully بطور مفید
utilizable discharge بده مفید
utility function تابع مفید
helpfully بطور مفید
stead مفید بودن
lacanic مختصر و مفید
salubrity مفید بودن
utility مفید بودن
service load بار مفید
good سودمند مفید
useful life عمر مفید
useful power توان مفید
useful power قدرت مفید
advantageously بطور مفید
useful load فرفیت مفید
active storage گنجایش مفید
useful load بار مفید
beneficially <adv.> بطور مفید
payload space فضای بار مفید
man friday مستخدم یا یارخیلی مفید
abbreviating مختصر یا مفید کردن
abbreviates مختصر یا مفید کردن
abbreviate مختصر یا مفید کردن
vail بکارخوردن مفید بودن
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
rated pay load بار مفید نامی
asset چیز با ارزش و مفید
availability چیز مفید وسودمند
instrumental مفید قابل استفاده
efficiency فعالیت مفید بازده
application years عمر مفید یک دستگاه
compendiously <adv.> بصورت مختصر و مفید
informative حاوی اطلاعات مفید
briefly <adv.> بصورت مختصر و مفید
available storage capacity گنجایش مفید مخزن
useable reservoir storage گنجایش مفید مخزن
average available discharge بده متوسط مفید
curtly <adv.> بصورت مختصر و مفید
availability شخص مفید دسترسی
benefit احسان کردن مفید بودن
benefiting احسان کردن مفید بودن
benefited احسان کردن مفید بودن
pay load فرفیت مفید وسیله نقلیه
multocular مختصر و مفید کوتاه و سودمند
resource گرافیکی که مفید هستند یا توسط چیزی استفاده می شوند
graphic زبان برنامه نویس کامپیوتر با دستورات توکار و مفید حین نمایش گرافیک
libraries تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
languages زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
language زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
library تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
checksum آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
check total آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
lifetime مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
lifetimes مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
stops لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopping لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
helped تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
help تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
helps تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
stopped لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
dp پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
throughput نرخ تولید ماشین یا سیستم که به عنوان کل اطلاعات مفید که در یک زمان پردازش میشود اندازه گیری میشود
serviced برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
service برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
sups مقدار
batches مقدار
volumes مقدار
what چه مقدار
sup مقدار
supping مقدار
batch مقدار
mouthful مقدار
supped مقدار
mouthfuls مقدار
modicum مقدار کم
volume مقدار
dealt مقدار
magnitude مقدار
scantling مقدار
royalty tonnage مقدار
sum مقدار
measurment مقدار
total مقدار
outturn مقدار
single valued تک مقدار
truth table دو مقدار
spattered مقدار کم
spattering مقدار کم
spatters مقدار کم
t value مقدار تی
iso quant مقدار
summa مقدار
soupcon مقدار کم
smidgin مقدار کم
smidgen مقدار کم
penny worth مقدار کم
quantity مقدار
values مقدار
sizes مقدار
quantum مقدار
amounted مقدار
quantities مقدار
valuing مقدار
amount مقدار
size مقدار
percentages مقدار
amounts مقدار
deals مقدار
value مقدار
deal مقدار
sprinkling مقدار کم
spatter مقدار کم
volume discount مقدار
percentage مقدار
extent حد مقدار
amounting مقدار
maximum value مقدار حداکثر
constants مقدار ثابت
constant مقدار ثابت
average value مقدار میانگین
maximum ratings مقدار حداکثر
eigenvalue ویژه مقدار
hoists مقدار کشش
logical value مقدار منطقی
drib مقدار کمی
optimum value مقدار بهینه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com