English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 84 (5 milliseconds)
English Persian
residing مقیم
inhabitant مقیم
settler مقیم
settlers مقیم
abider مقیم
dweller مقیم
inmate مقیم
inmates مقیم
denizen مقیم
denizens مقیم
domiciled مقیم
resident مقیم
residents مقیم
settled مقیم
in residence مقیم
resider مقیم
settlor مقیم
stator مقیم
termer مقیم
Other Matches
domiciled in tehran مقیم تهران
domiciliate مقیم ساختن
house physician پزشک مقیم
residing abroad مقیم خارجه
residentiary روحانی مقیم
residentiary کشیش مقیم
resident segment قطعه مقیم
resident program برنامه مقیم
resident loader بارکننده مقیم
non resident مقیم موقتی
non resident غیر مقیم
minister resident وزیر مقیم
italiot or ote مقیم ایتالیا
to station oneself مقیم شدن
won مقیم شدن .
reside مقیم شدن
resided مقیم شدن
settle مقیم کردن
resides مقیم شدن
settles مقیم کردن
non-residents مقیم موقتی
sedentary مقیم دریک جا
non-resident مقیم موقتی
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
to be in residence مقیم یا ماندنی بودن
non-resident alien [NRA] بیگانه غیر مقیم
non-resident citizen [American E] شهروند غیر مقیم
non-resident shareholder سهامدار غیر مقیم
hosteler مقیم شبانه روزی
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
citizen abroad شهروند مقیم خارج
expat [colloquial] شهروند مقیم خارج
maronite مسیحی مقیم لبنان
memory resident program برنامه مقیم در حافظه
expatriate شهروند مقیم خارج
German expatriates شهروندهای آلمانی مقیم خارج
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
nonresidency عدم اقامت غیر مقیم
terminal and stay resident program برنامه مقیم پایانی ایستا
nonresidence عدم اقامت غیر مقیم
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
tsr برنامه مقیم پایانی ایستا
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
conus residents پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
dirty bit بیت پرچم که توسط برنامههای مقیم حافظه تنظیم شده است .
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
reside ساکن بودن مقیم بودن
garrison مقیم کردن مستقر کردن
resident engineer مهندس مقیم در کارگاه ساختمانی یا نماینده مهندس مشاور در کارگاه
command.com در -MS DOS فایل برنامهای که حاوی مفسر دستورات سیستم عامل است این برنامه همیشه در حافظه مقیم است و دستورات سیستم را تشخیص میدهد و به عمل تبدیل میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com