English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
Other Matches
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
wags تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagging تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
shakable تکان دادنی تکان خوردنی
shog تکان خوردن تکان دادن
shakeable تکان دادنی تکان خوردنی
joggling تکان تکان خوردن
jumbled تکان تکان خوردن
jumbles تکان تکان خوردن
joggles تکان تکان خوردن
joggled تکان تکان خوردن
jumbling تکان تکان خوردن
joggle تکان تکان خوردن
shimmey تکان تکان خوردن
jumble تکان تکان خوردن
shimmy تکان تکان خوردن
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
indebtedness بدهی
debts بدهی
debit بدهی
debt بدهی
debited بدهی
debiting بدهی
debits بدهی
liability بدهی
liability to disease بدهی
due بدهی
liabilities بدهی
liquidation پرداخت بدهی
debt بدهی داشتن
debts بدهی داشتن
credit notes سند بدهی
credit note سند بدهی
contingent liability بدهی اتفاقی
absolute liability بدهی مطلق
private debt بدهی خصوصی
oxygen debt بدهی اکسیژن
net debt بدهی خالص
national debt بدهی ملی
liabilities and assets بدهی و دارایی
collective liability بدهی جمعی
contingent liability بدهی احتمالی
current liability بدهی جاری
floating debt بدهی متغیر
due bill سند بدهی
debt burden بار بدهی
debit note صورتحساب بدهی
capital liability بدهی درازمدت
public debt بدهی دولت
acknowladgement of debt قبول بدهی
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
admission of liability قبول بدهی
back بدهی پس افتاده
backs بدهی پس افتاده
an active debt بدهی با ربح
to get into debt بدهی پیداکردن
to be in debt بدهی داشتن
the d. of a debt پرداخت بدهی
arrear بدهی پس افتاده
arrear بدهی معوق
bank overdraft بدهی به بانک
book debts بدهی دفتری
capital liability بدهی سرمایه
debit card کارت بدهی
debt perpetrator خطاکار در بدهی
liability insurance بیمه بدهی
promissory note برگه بدهی
promissory note سند بدهی
promissory notes برگه بدهی
debit ستون بدهی
debited حساب بدهی
debits ستون بدهی
debited ستون بدهی
debiting حساب بدهی
debit حساب بدهی
debits حساب بدهی
promissory notes سند بدهی
legal liability بدهی قانونی
debiting ستون بدهی
debt perpetrator مرتکب بدهی
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
to pay one's way بدهی بهم نزدن
debited در ستون بدهی گذاشتن
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
solvency توانایی پرداخت بدهی
debiting در ستون بدهی گذاشتن
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
charge account حساب بدهی مشتری
monetization پرداخت نقدی بدهی
debit در ستون بدهی گذاشتن
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
defaults عدم پرداخت بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
default عدم پرداخت بدهی
embarrassed with debts زیر بار بدهی
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
due بدهی موعد پرداخت
debits در ستون بدهی گذاشتن
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
posse ممکن
feasible <adj.> ممکن
doable <adj.> ممکن
conceivable ممکن
contrivable <adj.> ممکن
achievable <adj.> ممکن
makable <adj.> ممکن
feasible ممکن
posses ممکن
thinkable ممکن
makable [spv. makeable] <adj.> ممکن
makeable <adj.> ممکن
executable <adj.> ممکن
manageable <adj.> ممکن
possible ممکن
practicable <adj.> ممکن
workable <adj.> ممکن
possible [doable, feasible] <adj.> ممکن
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
warning توجه به خط ر ممکن
impracticable <adj.> غیر ممکن
perchance ممکن است
possibility چیز ممکن شق
inexecutable <adj.> غیر ممکن
unfeasible <adj.> غیر ممکن
multilevel با مقادیر ممکن
perhaps ممکن است
possible capacity گنجایش ممکن
warnings توجه به خط ر ممکن
mayhap ممکن است
possibilities چیز ممکن شق
ternary با سه حالت ممکن
impossible غیر ممکن
available ممکن الحصول
interactive را ممکن میکند
to be posible ممکن بودن
probable error خطای ممکن
as far as possible هر چه ممکن است
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
nemo tenetur ad impossible غیر ممکن وادارکرد
legs مسیر ممکن در یک تابع
feasible solutions راه حلهای ممکن
to the nth degree <idiom> بالاترین وجه ممکن
minimise کوچک کردن تا حد ممکن
leg مسیر ممکن در یک تابع
i may go ممکن است بروم
may ممکن است میتوان
an impossible act کار غیر ممکن
as much as possible هر قدر ممکن است
probable error خطای ممکن [ریاضی]
pron to با حداکثر سرعت ممکن
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
Can you help me? ممکن است کمکم کنید؟
ramp weight حداکثر وزن ممکن هواپیما
he may come late ممکن است دیر بیاید
may i go yes you may ایا ممکن است من بروم
ambiguous آنچه دو معنای ممکن دارد
Could you bring me ... ? ممکن است ... برایم بیاورید؟
Excuse me. May I get by? ببخشید. ممکن است رد شوم؟
perhaps you have seen it ممکن است انرادیده باشید
ultimate strength حاصلضرب بیشترین بار ممکن
it is not p to climb it نمیتوان از ان بالارفت بالارفتن از ان ممکن نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com