English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (37 milliseconds)
English Persian
splay منبت کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
splays منبت کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
Other Matches
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
fretwork منبت کاری
pique منبت کاری
fretwork منبت کاری
frette منبت کاری
fret منبت کاری
marquetery منبت کاری
wood carving منبت کاری
turnery منبت کاری
inlaid منبت کاری شده
fret saw اره منبت کاری
coquillage منبت کاری صدفی
fretsaw اره منبت کاری
scroll saw اره منبت کاری
xylograph منبت کاری روی چوب
xylography منبت کاری روی چوب
boss formerly boce [بلوک منبت کاری شده برجسته]
scrimshaw اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی
parquetry منبت کاری فرش کف اطاق با چوبهای مختلف
intarsia منبت کاری و تزئین گل و بوته و اشکال بر روی چوب
veiner اسکنه منبت کاری روی چوب بشکل حرف v
arabesque منبت کاری [تزئین شده با شاخه ها، برگ ها و میوه ها یا صورتک های انسان و حیوان]
jigsaws اره منبت کاری اره مویی
jigsaw اره منبت کاری اره مویی
raised work منبت
embossing منبت
embosser منبت کار
wood carver منبت کار
tersellated منبت نما
wood cutter هیزم شکن باصمه کارچوب چوب تراش منبت کار
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
stunting شیرین کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
carved کنده کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
enamel مینا کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
shyster دغل کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
flourish زینت کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
carve کنده کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
to brush over دست کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
plaster گچ کاری کردن اندود
hammer چکش کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
carves کنده کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
rodeos سوار کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
hammers چکش کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
lubrication روغن کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
refashion دست کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
walk out کاری راناگهان ترک کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
prone to do something آماده برای کردن کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
job ایوب مقاطعه کاری کردن
lime با اهک کاری سفید کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
woodcutter باسمه کار چوب منبت کار
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to grudge to do a thing بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
To sell at coast price . مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
misprision گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com