Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
readied
مهیا کردن حاضر کردن
readies
مهیا کردن حاضر کردن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
readying
مهیا کردن حاضر کردن
Other Matches
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
preparing
مهیا ساختن مجهز کردن
prepare
مهیا ساختن مجهز کردن
prepares
مهیا ساختن مجهز کردن
soil conservation
مهیا کردن خاک برای محصول بخصوصی
fitting out
حاضر کردن ناو
get ready
حاضر کردن یا شدن
call the roll
حاضر و غایب کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
march order
حاضر براه کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
roll-call
حاضر و غایب کردن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
make ready
اماده شدن حاضر کردن
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
present
مهیا
presented
مهیا
presents
مهیا
presenting
مهیا
unlimber
مهیا شدن
provider
مهیا کننده
providers
مهیا کننده
prone
مهیا درازکش
bound
عازم رفتن مهیا
call-ups
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
short order
خوراکی که زود مهیا میشود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
stock
:حاضر
stocked
:حاضر
present
حاضر
agreeable
حاضر
existing
حاضر
presenting
حاضر
ubiquitous
حاضر
presents
حاضر
in the saddle
حاضر
presented
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
readied
قبضه حاضر
readied
حاضر به کار
readies
قبضه حاضر
johnny on the sopt
حاضر و اماده
readiness to report
حاضر جوابی
make ready
حاضر شدن
at present
در حال حاضر
readying
قبضه حاضر
readying
حاضر به کار
ready
قبضه حاضر
omnipresent
همه جا حاضر
ready
حاضر به کار
readies
حاضر به کار
at the moment
در حال حاضر
active
حاضر بخدمت
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
operational
حاضر به کار
toss off
<idiom>
حاضر جواب
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
at the present moment
درحال حاضر
willing
حاضر خواهان
here
بدینسو حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
repartee
حاضر جوابی
rig
وضع حاضر
ready wit
حاضر جوابی
operationally ready
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
stand by
حاضر بودن
rigs
وضع حاضر
attend
حاضر بودن
action front
حاضر به تیر
current
در حال حاضر
get ready
حاضر شدن
currents
در حال حاضر
attending
حاضر بودن
delicatessens
اغذیه حاضر
delicatessen
اغذیه حاضر
existing
در حال حاضر
roll call
حاضر و غایب
attends
حاضر بودن
rigged
وضع حاضر
to e. an appearance
حاضر شدن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
action
فرمان حاضر به تیر
ready position
حالت حاضر به تیر
actions
فرمان حاضر به تیر
obliging
حاضر خدمات مهربان
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
he refused to go
حاضر نشد برود
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
unready
غیراماده حاضر نشده
i agreed to go
حاضر شدم بروم
operational route
جاده حاضر به کار
fair game
طعمهی حاضر و آماده
show up
سر موقع حاضر شدن
attender
شخص حاضر در جایی
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com