English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
Other Matches
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
dialectically مطابق قواعد منطق
in accordance with مطابق موافق
scientifically موافق اصول علمی
naturalistic موافق با اصول طبیعی
technically مطابق اصول فنی
musically مطابق اصول موسیقی
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
to little up to one's principl اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
perspectively ازروی علم منافرو مرایا مطابق اصول منافرو مرایا
school divine طلبه
organum کتاب منطق منطق ارسطو
propositional calculus منطق گزاره ای [ریاضی] [منطق]
theologue طلبه علوم دینی
hebraist طلبه درزبان عبری
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
theolog دانشمند علم دین طلبه علوم دینی
formal logic منطق صوری [منطق]
parallelled اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallelling اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallels اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
paralleling اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
paralleled اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallel اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
logistic منطق نمادی مربوط به منطق نمادی
inept بی منطق
rationale منطق
reasons منطق
logic منطق
reason منطق
novum organum منطق
old red sandstone سنگ ماسه قرمز قدیمی ماسه سنگ سرخ قدیمی
shared resource منطق اشتراکی
current mode logic منطق جریانی
shared logic منطق اشتراک
dialectician منطق دان
dialectics منطق جدلی
sequential logic منطق ترتیبی
double rail logic منطق دو خطی
afortiori با منطق محکمتر
affective logic منطق عاطفی
transistor transistor logic منطق TTL
cryptologic منطق رمز
single rail logic منطق تک خطی
symbolic logic منطق نمادی
symbolic logic منطق رمزی
symbolic logic منطق سمبلیک
boolean logic منطق بولی
canonic منطق اپیکوری
computer logic منطق کامپیوتر
threshold logic منطق استانهای
to chop logic منطق بافتن
nonsense خارج از منطق
proposition گزاره [منطق]
structural logic منطق ساختی
control logic منطق کنترل
formal logic منطق صوری
formmal logic منطق صوری
logic منطق ریاضی
novum organum منطق بیکن
n level logic منطق N سطحی
fuzzy logic منطق نامعلوم
negative logic منطق منفی
illogic خلاف منطق
frame منطق اسکلت
two level logic منطق دوسطحی
logicians منطق دان
formal logic منطق رمزی
mathematical logic منطق ریاضی
fluid logic منطق سیلانی
positive logic منطق مثبت
logical positivism منطق عملی
logical empiricism منطق عملی
propositional logic منطق گزارهای
formal logic منطق مجرد
logician منطق دان
logic arithmetic unit واحد منطق و حساب
well advised ازروی عقل و منطق
reactionary مخالفت گرای بی منطق
arithmetically منطق قاعده حساب
arithmetic logic unit واحد حساب و منطق
reactionaries مخالفت گرای بی منطق
dialectician پیرو منطق استدلالی
inference rule قواعد استنتاج [منطق]
logistic محاسبهای علم منطق
dialectology علم منطق جدلی
To be amenable to reason . اهل منطق ودلیل بودن
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
transformation rule قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
rule of inference, قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
truth table جدول ارزش [منطق] [ریاضی]
denying the consequent نفی تالی [منطق] [ریاضی]
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
modus tollendo tollens نفی تالی [منطق] [ریاضی]
sympathisers موافق
attune موافق
consilient موافق
sympathetic موافق
non concurrent نا موافق
agreeably to موافق
sympathizers موافق
attuned موافق
agreed موافق
sympathizer موافق
according موافق
textually موافق نص
compossible <adj.> موافق
congruous موافق
consentaneous موافق
consentient موافق
prosodiacal موافق
respondent موافق
respondents موافق
incompatible نا موافق
accordant موافق
congruent موافق
concordant موافق
prosodial موافق
compatible <adj.> موافق
pro له موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
pro- له موافق
in keeping موافق
amicable موافق
compliant موافق
propositional calculus حساب گزاره ها [فلسفه] [منطق] [ریاضی]
propositional calculus حساب گزاره ای [فلسفه] [منطق] [ریاضی]
alethiology قسمتی از منطق که باحقیقت سروکار دارد
prorenata نسبت موافق
friendlies مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
disagreeing موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagree موافق نبودن
compatibly بطور موافق
favourable موافق مطلوب
adapt موافق بودن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
friendlier مهربان موافق
prorenata شخص موافق
placet رای موافق
go along موافق بودن
non placer موافق نیستم
palatably موافق ذائقه
to my satisfaction موافق دلخواه من
to go along موافق بودن
fellow countryman موافق شدن
string along موافق بودن
friendly مهربان موافق
at will موافق میل
quarter wind باد موافق
fellow countryman موافق کردن
accomodating راحت موافق
fair wind باد موافق
satisfactorily موافق دلخواه
shaken موافق شیوه
consistently بطور موافق
fair tide جریان اب موافق
after one's will موافق میل
disagrees موافق نبودن
truly موافق باحقایق
agonist muscle عضله موافق
after ones own heart موافق دلخواه
harmoniously بطور موافق
yea رای موافق
rationally موافق عقل
quite the thing موافق سبک روز
genealogically موافق شجره نامه
accommodatingly بطور موافق راحت
geometrically موافق علم هندسه
geodetically موافق قاعده پیمایش
harmonious موزون سازگار موافق
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
physically موافق علم فیزیک
comkpliant موافق اجابت کننده
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
genetically موافق علم پیدایش
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line وفق دادن موافق
concurring opinion رای موافق مشروط
to agree on something موافق بودن با چیزی
crony رفیق موافق هم اطاق
cronies رفیق موافق هم اطاق
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
gastronomically موافق علم خوب خوردن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com