English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (42 milliseconds)
English Persian
motorization موتوری کردن
motorize موتوری کردن
Search result with all words
scooter روروک مخصوص بچه ها قایق موتوری ته پهن روروک سواری کردن
scooters روروک مخصوص بچه ها قایق موتوری ته پهن روروک سواری کردن
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
Other Matches
automotive وسیله موتوری موتوری
physical motor pool پارک موتوری ساختمان دار پارک موتوری تاسیسات دار
motorcades کاروان موتوری
motorcade کاروان موتوری
motorized یکان موتوری
gasboat قایق موتوری
motorboats قایق موتوری
pools پارک موتوری
ferried قایق موتوری
push bike در برابردوچرخه موتوری
push bikes در برابردوچرخه موتوری
motorbike دوچرخهی موتوری
motorboat قایق موتوری
ferrying قایق موتوری
ferry قایق موتوری
ferries قایق موتوری
motor scooter روروک موتوری
pooled پارک موتوری
moped دوچرخهی موتوری
motorbikes دوچرخهی موتوری
motor unit یکان موتوری
mopeds دوچرخهی موتوری
aerodyne هواپیمای موتوری
motor pool پارک موتوری
motor fule سوخت موتوری
motor drive محرکه موتوری
motor vehicle خودرو موتوری
motor vessel کشتی موتوری
powerboats قایق موتوری
motorboat engine قایق موتوری
powerboat قایق موتوری
pool پارک موتوری
motorsports ورزشهای با وسایل موتوری
motor launch قایق موتوری کرجی
pool equipment وسایل پارک موتوری
motorboat racing مسابقه با قایق موتوری
motor transport حمل و نقل موتوری
powerboating راندن قایق موتوری
power driven vessel یگان شناور موتوری
daycruiser قایق موتوری کوچک
powerboat racing مسابقه با قایق موتوری
speedboat قایق موتوری سرعت
speedboats قایق موتوری سرعت
motor vehicle وسیله نقلیه موتوری
to start a motor موتوری را بکار انداختن
diver راننده قایق موتوری
panel truck بارکش کوچک موتوری
outboarder راننده قایق موتوری
parasailing بلند شدن در هوا با چتر بکمک اتومبیل یا قایق موتوری بلند شدن در هوا با چتر بکمک قایق موتوری
power mower چمن زن یا علف چین موتوری
cigarrette قایق مسابقه بزرگ موتوری
outboard motor موتوری که روی قایق سوارشده
convoy کاروان دریایی ستون موتوری
convoys کاروان دریایی ستون موتوری
automotive تکنولوژی وسایل نقلیه موتوری
motorized یکان موتوریزه محمول موتوری
outboard motors موتوری که روی قایق سوارشده
powerboats قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
powerboat قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
kick over <idiom> موتوری که شروع به کار میکند
movement table جدول حرکت ستونهای موتوری
drag boat قایق موتوری مسابقه سرعت
motorcar وسیله نقلیه موتوری اتومبیل
motor torpedo boat قایق موتوری سریع السیراژدر انداز
motor موتوری خودرویی وسیله به حرکت دراورنده
motor- موتوری خودرویی وسیله به حرکت دراورنده
motored موتوری خودرویی وسیله به حرکت دراورنده
motors موتوری خودرویی وسیله به حرکت دراورنده
storm boat نوعی قایق سبک هجومی موتوری
contact ion engine موتوری برای ایجاد تراست درفضا
cabin cruiser کشتی کوچک موتوری ناو اتاقکدار
motor traffic رفت و امد وسایل نقلیه موتوری
cabin cruisers کشتی کوچک موتوری ناو اتاقکدار
speedboats کرجی یا قایق موتوری سریع السیر
convoy assembly port بندر محل تجمع ستون موتوری
speedboat کرجی یا قایق موتوری سریع السیر
sea skiff قایق موتوری به اندازه متوسط با کابین
tractive force نیروی کشش وسایل نقلیه موتوری
hole نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
holed نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
truck trailer ارابه بی موتوری که توسط کامیون برده شود
stepper motor موتوری که طبق دستوری کامپیوتر به آرامی می چرخد.
stepping motor موتوری که طبق دستوری کامپیوتر به آرامی می چرخد.
holes نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
holing نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
sportfisherman قایق موتوری بزرگ برای ماهیگیری دورازساحل
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
tractor تراکتور یا ماشین شخم زنی گاو اهن موتوری
tractors تراکتور یا ماشین شخم زنی گاو اهن موتوری
predicted log racing مسابقه قایق موتوری باپیشبینی قبلی زمان از طرف راننده
hydroplanes نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplane نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplaned نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
parakiting بلند شدن در هوا با چتر بکمک اتومیبل یا قایق موتوری
radialengine موتوری که استوانههای ان بشکل پرههای چرخ قرارگرفته باشند موتورچرخی
hydroplaning نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
whaleboat قایق موتوری یا پارویی درازو باریک مخصوص صید نهنگ و غیره
critical engine موتوری که از کارافتادن یانقص ان تاثیر زیادی درعملکرد هواپیما خواهد داشت
turbofan موتوری با میزان سوخت معین که تراست بیشتری نسبت توربوجت ایجاد میکند
motor vehicle industry صنعت وسایل نقلیه موتوری صنعت اتومبیل
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
motor march راهپیمایی موتوری راهپیمایی با خودرو
pace-setters نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com