English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
Other Matches
digger بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
averages میانگین موفقیت
averaged میانگین موفقیت
average میانگین موفقیت
averaging میانگین موفقیت
to break out درگرفتن
eruption of war درگرفتن یابروزجنگ
send in وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
double footed بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
bucket جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
buckets جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
success موفقیت
hitting موفقیت
good speed موفقیت
achievement موفقیت
successes موفقیت
prosperity موفقیت
achievements موفقیت
hit موفقیت
hits موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
grand slam موفقیت کامل
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
success ratio بهر موفقیت
unsuccess عدم موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
miscarriage عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
abortiveness عدم موفقیت
achievable موفقیت پذیر
hit اصابت موفقیت
hits اصابت موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
hitting اصابت موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
unsuccessful عدم موفقیت
grand slams موفقیت کامل
failures عدم موفقیت
failure عدم موفقیت
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
achieve کسب موفقیت کردن
connect حرکت موفقیت امیز
connects حرکت موفقیت امیز
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
achieving موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
ten strike امر موفقیت امیز
oddson محتمل به بردیا موفقیت
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
mean value میانگین
mean high water مد میانگین
average value میانگین
median میانگین
arithmetic mean میانگین
on average [on av.] در میانگین
averaged در میانگین
average میانگین
averaged میانگین
mean میانگین
meaner میانگین
meanest میانگین
averages میانگین
averaging میانگین
mean velocity تندی میانگین
mean depth ژرفای میانگین
mean absolute deviation انحراف میانگین
mean high water اب بالای میانگین
mean deviation انحراف میانگین
mean life عمر میانگین
mean time between failures میانگین عمر
average cost میانگین هزینه
average error خطای میانگین
mean low water جزر میانگین
mean low water اب پایین میانگین
mean squares میانگین مجذورات
mean error خطای میانگین
meaner مقدار میانگین
average value مقدار میانگین
batting average میانگین توپزنی
density mean میانگین چگالی
average price میانگین قیمت
mediums وسط یا میانگین
medium وسط یا میانگین
average life عمر میانگین
average flow بده میانگین
averages معدل میانگین
geometric mean میانگین هندسی
average value ارزش میانگین
meanest مقدار میانگین
harmonic mean میانگین همساز
mean value مقدار میانگین
averages ایجاد میانگین
moving average میانگین غلتان
simple mean میانگین ساده
arithmetic mean میانگین حسابی
averaging معدل میانگین
true mean میانگین حقیقی
average معدل میانگین
weighted average میانگین وزنی
weighted average میانگین موزون
weighted mean میانگین وزنی
averaged ایجاد میانگین
working mean میانگین مفروض
logarithmic mean میانگین لگاریتمی
simple average میانگین ساده
average ایجاد میانگین
average discharge بده میانگین
averaged معدل میانگین
moving average میانگین متحرک
mean مقدار میانگین
simple mean میانگین حسابی
assumed mean میانگین فرضی
averaging ایجاد میانگین
average deviation انحراف میانگین
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
effective خروجی میانگین پردازنده
averaged درجه عادی میانگین
meanest معنی دادن میانگین
meaner معنی دادن میانگین
averaging درجه عادی میانگین
electrode current averaging time زمان میانگین شدن
mean time to failure زمان میانگین تاخرابی
mean sea level میانگین سطح دریا
mean time to repair زمان میانگین تعمیر
mean repair time زمان میانگین تعمیر
mean range of the tide میانگین ارتفاع کشند
mean free path مسافت ازاد میانگین
sm خطای معیار میانگین
standard error of mean خطای معیار میانگین
average درجه عادی میانگین
time average symmetry تقارن میانگین زمانی
mean معنی دادن میانگین
averages درجه عادی میانگین
average out میانگین در نظر گرفتن
mean value of periodic quantity میانگین کمیت دورهای
average cost میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
number average molecular weight میانگین عددی وزن مولکولی
number average degree of polymerization میانگین عددی درجه بسپارش
mean time between failures زمان میانگین بین دو خرابی
earned run average میانگین امتیاز کسب شده
root mean square error جذر میانگین مجذور خطا
root mean square velocity جذر میانگین مجذور سرعت
weight average degree of polymerization میانگین وزنی درجه بسپارش
weight average molecular weight میانگین وزنی وزن مولکولی
bowling average میانگین امتیازهای توپ انداز
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
annual average score میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
exponential smoothing روش میانگین گیری متغیروزن دار
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
batting average میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
MEPs مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
averages میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
mtbf زمان میانگین بین دو خرابی Failures Between eanTime
average میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
averaged میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
variance میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
averaging میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
MEP مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
booter بازیگر
stager بازیگر
mummer بازیگر
actors بازیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com