Total search result: 203 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
inter alia |
میان چیزهای دیگر |
among others |
میان چیزهای دیگر |
among other things |
میان چیزهای دیگر |
|
|
Other Matches |
|
interposition |
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند |
scrape together <idiom> |
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن |
irrespectively |
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا |
other things being equal |
اگر برای چیزهای دیگر نباشد |
intercurrent |
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده |
matelote |
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند |
inter alia |
میان اشخاص دیگر |
interpolating |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolated |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolates |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
inclusive |
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود |
interpolate |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
to get a word in edgewise |
طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن |
bit map |
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت |
data interchange format |
استانداردی در میان سازندگان نرم افزار که اجازه میدهدتا داده از یک برنامه برای برنامههای دیگر قابل دسترس باشد |
interregna |
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر |
interregnums |
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر |
interregnum |
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر |
Apple Key |
کلید مخصوص روی صفحه کلید Macintosh Apple که ترکیب آن با کلیدهای دیگر یک راه میان بر برای انتخاب منوها است |
medoterranean |
واقع در میان چند زمین میان زمینی |
intervenient |
در میان اینده واقع در میان |
futtock |
میان چوب میان تیر |
pads |
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت |
pad |
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت |
cates |
چیزهای لذیذ |
gaudery |
چیزهای کم بها |
incidentals |
چیزهای کوچک |
inflammable substances |
چیزهای اتشگیر |
inflammables |
چیزهای اتشگیر |
by gone |
چیزهای گذشته |
scatterings |
چیزهای پراکنده |
post matter |
چیزهای پستی |
the inevitable |
چیزهای عادی |
the sublime |
چیزهای بلندوعالی |
oddment |
چیزهای متفرقه |
munched |
چیزهای جویدنی |
munches |
چیزهای جویدنی |
munching |
چیزهای جویدنی |
munch |
چیزهای جویدنی |
trivia |
چیزهای بی اهمیت |
bygone |
چیزهای گذشته |
inanimate objects |
چیزهای بیجان |
valuables |
چیزهای بهادار |
chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
available amount |
مقدار [چیزهای] در دسترس |
paleology |
دانش چیزهای کهنه |
microtomy |
بریدن چیزهای ریز |
coconscious |
ادراک چیزهای یکسان |
appurtenence |
اسباب چیزهای وابسته |
coconsciousness |
ادراک چیزهای یکسان |
Well what do you know!Well i never! |
بحق چیزهای نشنیده ! |
to compare oppsites |
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن |
impedimenta |
چیزهای دست و پا گیر |
impediment |
چیزهای دست و پاگیر |
impediments |
چیزهای دست و پاگیر |
to i. on particulars |
به چیزهای جزئی اهمیت دادن |
microphotography |
عکس برداری از چیزهای خرد |
to compare apples and oranges <idiom> |
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن |
gimceackery |
چیزهای قشنگ وبی مصرف |
plexus |
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی |
pretty pretties |
چیزهای قشنگ و نادان فریب |
bye |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
byes |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
She is fond of sweet things. |
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید |
see things <idiom> |
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن |
luff |
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین |
supemundane |
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان |
litter |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
littered |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
bathos |
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده |
drainer |
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد |
littering |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
forklift |
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین |
litters |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
gutter man |
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد |
penny-wise and pound-foolish <idiom> |
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت |
papier |
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند |
conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
object method of teaching |
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها |
nympholepsy |
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول |
object lesson |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
object lessons |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
I am a great believer in using natural things for cleaning. |
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم. |
he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
presentationism |
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند |
psychophysics |
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک |
metafile |
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود |
he had no more no to say |
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت |
HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
trans shipment |
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر |
fryer |
سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی |
middles |
میان |
mesocarp |
میان بر |
midrib |
رگ میان |
middle part |
میان |
shortcut |
میان بر |
stagger |
یک در میان |
staggering |
یک در میان |
staggers |
یک در میان |
amid |
در میان |
waists |
میان |
overthwart |
از میان |
diameters |
میان بر |
crosscut |
میان بر |
diameter |
میان بر |
waist |
میان |
cross country |
میان بر |
mongst |
میان |
center |
میان |
middle |
میان |
omphalos |
میان |
thru |
از میان |
middling |
میان |
mean water |
میان اب |
intershoot |
در میان |
among |
میان |
per |
از میان |
amongst |
در میان |
in the midden of |
در میان |
centered |
میان |
centers |
میان |
centred |
میان |
into |
در میان |
in our midst |
در میان ما |
centre |
میان |
through |
از میان |
waistline |
میان |
waistlines |
میان |
mean line |
خط میان |
half back |
میان |
between |
میان |
heartwood |
میان چوب |
halfback |
میان بازیکن |
internode |
میان گره |
mesoderm |
میان پوست |
midships |
در میان کشتی |
heart wood |
میان چوب |
intervascular |
واقع در میان رگ ها |
decussate |
یکی در میان |
interposition |
پا میان گذاری |
intertrial |
میان کوششی |
halt back |
میان بازی کن |
middle-aged |
میان سال |
middle weight |
میان وزن |
middle sized |
میان اندازه |
inter se |
میان خودشان |
intersegmental |
میان قطعهای |
hollow |
میان تهی |
hollows |
میان تهی |
middle age |
میان سال |
inter nos |
در میان خودمان |
interfluves |
میان دو رود |
intercurrent |
در میان اینده |
midcourse |
میان راه |
intergroup |
میان گروهی |
of middle a |
میان سال |
middle finger |
انگشت میان |
midbrain |
میان مغز |
middlemost |
میان ترین |
diaphrgam |
میان پرده |
interlucent |
میان تاب |
mezzo-soprano |
میان صدا |
mezzo soprano |
میان صدا |
short cuts |
راه میان بر |
meant |
میان مشترک |
interjectory |
در میان اورده |
mesencephalon |
میان مغز |
merlon |
میان دو تیرکش |
interjectory |
در میان انداخته |
medius |
انگشت میان |
interlocate |
در میان گذاردن |
entracte |
میان پرده |
interlay |
در میان گذاردن |
floret of the disk |
گلچه میان |
mesosphere |
میان کره |
mesosphere |
میان- سپهر |
intermural |
میان دیواری |
double space |
یک سطر در میان |
interjacency |
میان بودن |
inter vivos |
در میان زنده ها |
half back |
میان بازی کن |
intercellular |
میان یاختهای |
intermontane |
میان کوه |
duramen |
میان درخت |
intercurreace |
در میان امدن |
interjacency |
وقوع در میان |
via |
میان راه |
mesothorax |
میان سیه |
short cut |
راه میان بر |
mezzo-sopranos |
میان صدا |