English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
enamel مینا کاری کردن
Other Matches
cloisonne مینا کاری
inlaid مینا کاری شده
frost flower گل مینا
marguerite گل مینا
cementum مینا
aster گل مینا
enamel مینا
enamel work مینا
zafre مینا
zaffer مینا
enamel مینا ساختن
base register ثبات مینا
zaffer رنگ مینا
aster گل ستارهای مینا
enamelled مینا کاریشده
mynah مرغ مینا
mina مرغ مینا
zafre رنگ مینا
enamel لعاب مینا
myna مرغ مینا
niellist مینا کار
bluebice مینا یا لاجوردی فرنگی
feverfew نوعی گاوچشم یا گل مینا
enamel لعاب دادن مینا
ox eye گل داودی و مینا ومانندانها گاو چشم
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
reconditioned نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
recondition نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
refashion دست کاری کردن
splay منبت کاری کردن
carve کنده کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
carves کنده کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
calker بتونه کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
stunt شیرین کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
inlaying خاتم کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
stunting شیرین کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
stunts شیرین کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
splays منبت کاری کردن
carved کنده کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
contract مقاطعه کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
lime با اهک کاری سفید کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize ویژه کاری کردن متخصص شدن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializes ویژه کاری کردن متخصص شدن
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to grudge to do a thing بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
To sell at coast price . مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
misprision گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com