Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
Other Matches
differentiator
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
brunch
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
brunches
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
feeds
درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went .
گذاشت ورفت
overlays
جای گذاشت
overlaying
جای گذاشت
overlay
جای گذاشت
feed
درون گذاشت
input
درون گذاشت
negligence
فرو گذاشت
inputted
درون گذاشت
output
برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me
تقصیر را به گردن من گذاشت
outputs
برون گذاشت برونگذار
The fellow just took off.
طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
penny bank
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
drew
دریافت کرد ناتمام گذاشت
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
Mother left me 500 tomans .
مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
The professor stepped into the classroom.
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
rough handling of a thing
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
admirableness
خوبی
Excellencies
خوبی
Excellency
خوبی
agreeableness
خوبی
wellness
خوبی
primeness
خوبی
goodliness
خوبی
niceness
خوبی
charmingness
خوبی
agreeability
خوبی
goodness
خوبی
nicety
خوبی
niceties
خوبی
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
bovarism
بوواری خوبی
grace
زیبایی خوبی
graced
زیبایی خوبی
good wishes
ارزوی خوبی
gracing
زیبایی خوبی
excellence
خوبی تفوق
a nice guy
آدم خوبی
I made a decent profit.
سود خوبی بر دم
with the best of them
<idiom>
به خوبی هرکس
poverty is a good test
خوبی است
the work was well paid
پول خوبی
fineness
لطافت خوبی
graces
زیبایی خوبی
as good as
بهمان خوبی
epicurus
و خوبی است
the watch is warranted
خوبی ساعت
our library is well stocked
خوبی دارد
a nice guy
مرد خوبی
lambhood
بره خوبی
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
He pocketed a tidy sum.
پول خوبی به جیب زد
worse for wear
<idiom>
نهبه خوبی جدیدتر
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
Both of us will make a good team.
ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
they put up a good fight
جنگ خوبی کردند
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
maintain
به خوبی مراقبت شده
maintained
به خوبی مراقبت شده
maintains
به خوبی مراقبت شده
He writes well . he wields a formidable pen .
قلم خوبی دارد
what a nice man he is!
چه ادم خوبی است !
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
Good number !
حقه
[نمایش]
خوبی بود!
to set a good example
سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
She has been a good wife to him.
همسر خوبی برایش بوده
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
I got good marks in the exams .
نمرات خوبی درامتحان آوردم
It is avery good ( an original ) idea.
فکر بسیار خوبی است
She made a good wife.
اوزن خوبی ازآب درآمد
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
he is a bad husband
خانه دار خوبی نیست
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
have an eye for
<idiom>
سلیقه خوبی درچیزی داشتن
He has a good permanent job.
شغل ثابت خوبی دارد
What find bath.
عجب حمام خوبی است
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
fizzle out
<idiom>
خراب شدن بعداز شروع خوبی
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
paragon
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round
گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
paragons
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
well handled
بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
vice-
بجای
vice
بجای
vices
بجای
lieu
بجای
in the room of
بجای
in return for
بجای
in payment of
بجای
in lieu of
بجای
in his stead
بجای او
vises
بجای
in exchange for
بجای
per pro
بجای
Instead of you
بجای تو
instead of
بجای
This is a good residential are ( neighbourhood ) .
اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
coloury
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
in somebody's place
بجای کسی
elsewhere
بجای دیگر
in place of
بجای درعوض
for
بجای از طرف
instead of celebrating
بجای جشن
instead of
<conj.>
بجای
[بعوض]
quid pro quos
بجای عوض
quid pro quo
بجای عوض
instead
بجای اینکه
stead
بجای بعوض
to pass for
قلمدادشدن بجای
he succeeded his father
بجای پدرنشست
organisations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice.
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
blessing in disguise
<idiom>
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
organizations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
hardwired connection
می بجای ورودی و سوکت
take your mirks
فرمان بجای خود
on your marks
فرمان بجای خود
instead of the reverse
بجای وارونه این
were i in his skin
اگر بجای او بودم
back to your seats
برگردید بجای خود
instead of vice versa
بجای برعکس این
impersonify
بجای شخص گرفتن
O.K.
اصط لاحی که بجای
instead of the other way around
بجای برعکس این
variable ratio
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
I wI'll sign for him .
من بجای اوامضاء خواهم کرد
If I were in your place. . .
اگر بجای شما بودم …
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
he could p for an englishman
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
foist
چیزی را بجای دیگری جا زدن
instead of doing
بجای اینکه انجام بدهند
phraseography
نشان گذاری بجای عبارت
optical
طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
Tahmasb
شاه تهماسب
[پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
graphics
UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
to take the fall for somebody
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
Ferdowsi left a good name behind.
نام نیکی از فردوسی بجای مانده
to touch ground
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
eat the ball
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
conscription of weath
گرفتن پول و مال بجای سرباز
enallage
بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
recuperation
عمل برگرداندن لوله بجای خود
i wish you would go
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
oaf
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
oafs
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
ventriloquist
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
ventriloquists
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
cheat
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheated
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheats
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
grillage
شبکهای از تیرهای سنگین که بجای پی ساختمان قرارمیدهند
succedaneum
دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
pinspotter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
commodity money
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
to make one's mark
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
overstand
بیش از حد ماندن قایق در یک مسیر بجای چرخاندن
ants
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
put the ball on the floor
به زمین انداختن توپ کریکت بجای بل گرفتن
ant
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
ventriloquistic
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
whipping boy
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
persepolis
شهر باستانی که بعداشهر استخر بجای ان ساخته شد
pinsetter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
ricksha
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
order arms
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com