Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
English
Persian
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Other Matches
to bear arms
خدمت نظام کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
deserting
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
deserts
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
desert
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
distributions
پخش توزیع اماد توزیع کردن پخش کردن
distribution
پخش توزیع اماد توزیع کردن پخش کردن
ministers
: کمک کردن خدمت کردن
minister
: کمک کردن خدمت کردن
serves
نخ پیچی کردن
serve
نخ پیچی کردن
served
نخ پیچی کردن
to give out
بخش کردن توزیع کردن
give out
پخش کردن توزیع کردن
servings
بند پیچی کردن
serving
بند پیچی کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
military service
خدمت نظام وفیفه
national service
خدمت نظام وظیفه
selective service
خدمت داوطلبانه نظام
desert from military service
فراری از خدمت نظام
lashing
طناب پیچ کردن نوار پیچی
land service
خدمت نظام در نیروی زمینی
draftee
احضار شده به خدمت نظام
strap
باند پیچی یا تسمه کشی کردن بارها
straps
باند پیچی یا تسمه کشی کردن بارها
liability to military service
مشمولیت برای خدمت نظام وفیفه
serve
خدمت کردن
serve
خدمت کردن به
served
خدمت کردن
served
خدمت کردن به
serves
خدمت کردن
minister
خدمت کردن
serves
خدمت کردن به
ministers
خدمت کردن
conscript
مشمول نظام کردن
conscripting
مشمول نظام کردن
conscripted
مشمول نظام کردن
conscripts
مشمول نظام کردن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
dispensing
توزیع کردن
deals
توزیع کردن
administering
توزیع کردن
distributing
توزیع کردن
distributes
توزیع کردن
issues
توزیع کردن
issued
توزیع کردن
dispense
توزیع کردن
dispenses
توزیع کردن
distribute
توزیع کردن
dealt
توزیع کردن
issue
توزیع کردن
administered
توزیع کردن
dispensed
توزیع کردن
deal
توزیع کردن
administers
توزیع کردن
administer
توزیع کردن
serves
خدمت ارتشی کردن
to serve in the army
درارتش خدمت کردن
desertion
ترک خدمت کردن
serve
خدمت ارتشی کردن
to serve in the ranks
خدمت سربازی کردن
served
خدمت ارتشی کردن
dragoons
سواره نظام راهدایت کردن
dragoon
سواره نظام راهدایت کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
dispend
توزیع کردن دادن
conscripts
به خدمت وفیفه احضار کردن
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
conscripting
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted
به خدمت وفیفه احضار کردن
to release
[from responsibility, duty]
معاف کردن
[از وظیفه یا خدمت ]
conscript
به خدمت وفیفه احضار کردن
distributor
تقسیم برق توزیع کننده
distributors
تقسیم برق توزیع کننده
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
distribute
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
disseminates
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminate
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminated
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminating
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
partition
تقسیم افراز کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
shire
به استان تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
lot
تقسیم بندی کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
break down
تقسیم بندی کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
bear arms
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
exemption
از خدمت معاف کردن معاف کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
solenoid sweep
پاک کردن مین با استفاده ازقدرت سیم پیچی مغناطیسی مین روبی با استفاده ازسلونوئید
duty with troops
در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
desertion
ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com