English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (19 milliseconds)
English Persian
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
Search result with all words
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
Other Matches
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
simulation عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
simulations عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
representation عمل نشان دادن چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
manual کتابچهای که نحوه نصب سیستم را نشان میدهد
MAPI که نحوه ارسال و انتقال پست الکترونیکی را نشان میدهد
manual کتابچهای که نحوه استفاده از سیستم یا وسیله را نشان میدهد
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
manual متنی که نحوه استفاده از سیستم یا نرم افزار را نشان می دهند
demo قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
demonstrations قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
demonstration قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
interchange file format استانداردی که نحوه ذخیره سازی داده در Amiga و برخی برنامههای گرافیکی را نشان میدهد
structuring نحوه سازماندهی یا فرمت چیزی
structures نحوه سازماندهی یا فرمت چیزی
structure نحوه سازماندهی یا فرمت چیزی
functional مربوط به نحوه کار چیزی
performances نحوه کار کسی یا چیزی
performance نحوه کار کسی یا چیزی
DV I سیستمی که نحوه فشرده سازی و نمایش سیگنالهای صوتی و تصویری روی کامپیوتر را نشان میدهد
epp استانداردی که نحوه ارسال داده با سرعت بال روی اتصال پورت موازی را نشان میدهد
table ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
tables ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
tabling ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
tabled ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
primers کتاب راهنما یا کتار دستورات ساده و مثالها که نحوه کار برنامه یا اپراتورهای سیستم جدید را نشان میدهد
primer کتاب راهنما یا کتار دستورات ساده و مثالها که نحوه کار برنامه یا اپراتورهای سیستم جدید را نشان میدهد
print عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
printed عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
prints عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
cumulative delivery diagram منحنی تحویل تراکمی نموداری که نحوه تحویل کالاها را نشان میدهد
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
reversed روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverses روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverse روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reversing روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
indicate نشان دادن
exerting نشان دادن
exerted نشان دادن
demonstrates نشان دادن
register نشان دادن
exert نشان دادن
registering نشان دادن
ante نشان دادن
demonstrating نشان دادن
indicates نشان دادن
actuate نشان دادن
registers نشان دادن
indicated نشان دادن
imbody نشان دادن
exerts نشان دادن
introduce نشان دادن
runs نشان دادن
point نشان دادن
visions یا نشان دادن
introduces نشان دادن
adumbrate نشان دادن
to put forth نشان دادن
introducing نشان دادن
introduced نشان دادن
showŠetc نشان دادن
run نشان دادن
evinces نشان دادن
demonstrated نشان دادن
evince نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrate نشان دادن
shows نشان دادن
evincing نشان دادن
vision یا نشان دادن
evinced نشان دادن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
louts نفهمی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
react واکنش نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
rubricize قرمز نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
playoffs نشان دادن فیلم
adumbration نشان دادن خلاصه
reacted واکنش نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
forces خشونت نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
reacting واکنش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
marshalled به ترتیب نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
emote هیجان نشان دادن
image نشان دادن تصویر
to hang back بیمیلی نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
exemplify بانمونه نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
prefigures از پیش نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com