Total search result: 204 (40 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
punctuate |
نشان گذاری کردن نقطه دار |
punctuated |
نشان گذاری کردن نقطه دار |
punctuates |
نشان گذاری کردن نقطه دار |
punctuating |
نشان گذاری کردن نقطه دار |
|
|
Other Matches |
|
punctuation marks |
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری |
punctuation mark |
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری |
puncuation |
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود |
zeroes |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
zero |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
zeros |
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن |
punctuates |
نقطه گذاری کردن |
punctuate |
نقطه گذاری کردن |
punctuated |
نقطه گذاری کردن |
punctuating |
نقطه گذاری کردن |
point |
نقطه گذاری کردن |
point |
نقطه گذاری کردن ممیز |
milestone |
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن |
milestones |
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن |
puncuation |
نقطه گذاری |
pointing |
نقطه گذاری |
punctuation |
نقطه گذاری |
punctuation symbol |
نماد نقطه گذاری |
punctuative |
وابسته به نقطه گذاری |
dotting |
نقطه گذاری [نقشه فرش] |
notations |
نشان گذاری |
notation |
نشان گذاری |
impression |
نشان گذاری |
impressions |
نشان گذاری |
idegraphy |
نشان گذاری |
mark sensing |
نشان گذاری |
binary notation |
نشان گذاری دودوئی |
radix notation |
نشان گذاری مبنایی |
positional notation |
نشان گذاری مکانی |
positional notation |
نشان گذاری مرتبهای |
polish notation |
نشان گذاری لهستانی |
postfix notation |
نشان گذاری پسوندی |
scientific notation |
نشان گذاری علمی |
punctuation |
نشان گذاری تاکید |
prefix notation |
نشان گذاری پیشوندی |
iinfix notation |
نشان گذاری میانوندی |
decimal notation |
نشان گذاری دهدهی |
infix notation |
نشان گذاری میانوندی |
binary notation |
نشان گذاری دودویی |
excess n notation |
نشان گذاری با افزونی n |
octal notation |
نشان گذاری هشت هشتی |
phraseography |
نشان گذاری بجای عبارت |
reverse polish notation |
نشان گذاری لهستانی معکوس |
rubrication |
نشان گذاری برنگ قرمز |
mixed radix notation |
نشان گذاری امیخته مبنا |
floating point notation |
نشان گذاری با ممیز شناور |
fixed point notation |
نشان گذاری با ممیز ثابت |
marking ink |
مداد رنگی پاک نشدنی که برای رنگ زنی و نشان گذاری بکارمیرود |
absolute address |
مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد |
load point |
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن |
junction |
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره |
junctions |
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره |
reference point |
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر |
fuze |
ماسوره گذاری کردن چاشنی مواد منفجره چاشنی چاشنی گذاری کردن |
control point |
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور |
fuzing |
چاشنی گذاری چاشنی گذاری کردن |
stripping |
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن |
foot spot |
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد |
triple point |
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی |
pull up point |
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب |
bearing |
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما |
picture point |
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی |
pool |
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن |
pools |
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن |
pooled |
ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن |
ti;me to go |
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری |
line of vision |
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید |
pointillism |
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری |
mark |
نشان کردن نشان |
marks |
نشان کردن نشان |
load |
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن |
loads |
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن |
synthesises |
هم گذاری کردن |
synthesised |
هم گذاری کردن |
synthesized |
هم گذاری کردن |
synthesizes |
هم گذاری کردن |
synthesize |
هم گذاری کردن |
synthesising |
هم گذاری کردن |
synthesizing |
هم گذاری کردن |
switching |
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه |
free drop |
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان |
deposits |
سرمایه گذاری کردن |
to lay the track |
ریل گذاری کردن |
mining |
مین گذاری کردن |
loads |
خرج گذاری کردن |
cost |
قیمت گذاری کردن |
paragraph |
فاصله گذاری کردن |
invest |
سرمایه گذاری کردن |
load |
ذخیره گذاری کردن |
load |
خرج گذاری کردن |
tracklaying |
شنی گذاری کردن |
paginate |
صفحه گذاری کردن |
christen |
نام گذاری کردن |
loads |
ذخیره گذاری کردن |
christened |
نام گذاری کردن |
paragraphs |
فاصله گذاری کردن |
christens |
نام گذاری کردن |
deposit |
سرمایه گذاری کردن |
primming |
چاشنی گذاری کردن |
marks |
علامت گذاری کردن |
investing |
سرمایه گذاری کردن |
fund |
سرمایه گذاری کردن |
mark |
علامت گذاری کردن |
invests |
سرمایه گذاری کردن |
funded |
سرمایه گذاری کردن |
to sow mines |
مین گذاری کردن |
invested |
سرمایه گذاری کردن |
charge |
خرج گذاری کردن شارژ کردن |
charges |
خرج گذاری کردن شارژ کردن |
residential investments |
سرمایه گذاری مسکن سرمایه گذاری به شکل خانههای مسکونی |
crowns |
تاج گذاری کردن پوشاندن |
crown |
تاج گذاری کردن پوشاندن |
overcapitalize |
بیش از حد سرمایه گذاری کردن |
mark |
نمره گذاری کردن علامت |
pages |
صفحات را نمره گذاری کردن |
marks |
نمره گذاری کردن علامت |
loading |
خرج گذاری کردن سلاح |
wattle |
نرده گذاری کردن بستن |
recapitalize |
سرمایه گذاری مجدد کردن |
color codig |
علامت گذاری کردن مهمات |
paged |
صفحات را نمره گذاری کردن |
page |
صفحات را نمره گذاری کردن |
approach |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
marks |
هدف نقطه اغاز نقطه فرود |
approached |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
azimuth |
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر |
approaches |
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا |
mark |
هدف نقطه اغاز نقطه فرود |
discrete |
الگوریتم کد گذاری و فشرده کردن تصاویر |
to lodge a complaint |
عرضحال گله گذاری تسلیم کردن |
speckle |
نقطه نقطه یا خال خال کردن |
acceleration principle |
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید |
To put money into somethings. |
درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن ) |
overcapitalization |
سرمایه گذاری بیش ازحد سرمایه گذاری افراطی |
desired investment |
سرمایه گذاری مطلوب سرمایه گذاری مورد نظر |
fleck |
خط خط کردن نقطه نقطه کردن |
fixes |
نقطه کردن |
flecks |
خط خط کردن نقطه نقطه کردن |
fix |
نقطه کردن |
pyramid spot |
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز |
garter |
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب |
garters |
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب |
crossing point |
نقطه تقاطع نقطه تلاقی |
crossing points |
نقطه تقاطع نقطه تلاقی |
flash point |
نقطه الوگیری نقطه افروزش |
localize |
در یک نقطه جمع کردن |
localises |
در یک نقطه جمع کردن |
localising |
در یک نقطه جمع کردن |
localizing |
در یک نقطه جمع کردن |
localizes |
در یک نقطه جمع کردن |
cooperative scorer |
بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک |
tick mark |
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر |
misprision |
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران |
holding point |
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار |
discretionary |
خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود |
silver star |
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی |
scarry |
دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم |
fulcrum |
دارای نقطه اتکاء کردن |
neutral earth |
زمین کردن نقطه صفر |
to space out letters [text] |
فاصله گذاری [بین حروف را بیشتر کردن] [رایانه شناسی ] [چاپ] |
roll in point |
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما |
unintended investment |
سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده سرمایه گذاری پیش بینی نشده |
introduced |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduces |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduce |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introducing |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
tetragraph |
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل |
mooring |
نقطه مهار کردن قایق به ساحل |
stipple |
با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن |
to take a |
نشان کردن |
ear mark |
نشان کردن |
sight |
نشان کردن |
sights |
نشان کردن |
to draw a beads on |
نشان کردن |
symbolises |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolizing |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolizes |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolize |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolised |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolising |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolized |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
hue |
[نقطه جدا کردن رنگ های مختلف از یکدیگر] |
to stamp on the mind |
خاطر نشان کردن |
asterisks |
با ستاره نشان کردن |
inlaying |
گوهر نشان کردن |
to have a shy at |
باسنگ نشان کردن |
inlay |
گوهر نشان کردن |
point |
خاطر نشان کردن |
to sight gun |
نشان کردن اسلحه |
to imprint on the mind |
خاطر نشان کردن |
trace |
رد یابی کردن نشان |
to aim ones gun at |
باتفنگ نشان کردن |
inlays |
گوهر نشان کردن |
daggers |
خنجر نشان کردن |
traced |
رد یابی کردن نشان |
traces |
رد یابی کردن نشان |
stamp on the mind |
خاطر نشان کردن |
to impress on the mind |
خاطر نشان کردن |
asterisk |
با ستاره نشان کردن |
dagger |
خنجر نشان کردن |