Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
Other Matches
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
initiate
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
refreshes
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh
نیروی تازه دادن تقویت کردن
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
immigrants
تازه وارد
newcomers
تازه وارد
new comer
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
carechumen
تازه وارد
immigrant
تازه وارد
new arrived
تازه وارد شده
tenderfoot
ادم تازه وارد
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
expansion team
تیم تازه وارد به لیگ
recuperation
نیروی تازه
recruiting
نیروی تازه گرفتن
freshly
با نفس یا نیروی تازه
recruit
نیروی تازه گرفتن
refresh
نیروی تازه دادن به
recruited
نیروی تازه گرفتن
revivifying
نیروی تازه دادن
revivify
نیروی تازه دادن
revivifies
نیروی تازه دادن
refreshes
نیروی تازه دادن به
reinvigorate
نیروی تازه دادن به
refreshed
نیروی تازه دادن به
recruits
نیروی تازه گرفتن
recuperates
نیروی تازه یافتن
to refresh oneself
نیروی تازه گرفتن
recuperating
نیروی تازه یافتن
revivified
نیروی تازه دادن
recuperated
نیروی تازه یافتن
recuperate
نیروی تازه یافتن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
central load
نیروی وارد به مرکز
rallied
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally
نیروی تازه دادن به گرد امدن
distributed load
نیرویی که به یک نقطه اثرنمیکند بلکه مانند نیروی هوا روی یک سطح بریک خط یا یک سطح وارد میشود
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
refreshed
تازه کردن
freshening
تازه کردن
freshens
تازه کردن
freshened
تازه کردن
refresh
تازه کردن
freshest
تازه کردن
fresh-
تازه کردن
fresh
تازه کردن
refreshes
تازه کردن
freshen
تازه کردن
refreshes
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshed
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gather
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refurbishing
روشن و تازه کردن
resurfaces
روکش تازه کردن
repave
تازه سنگفرش کردن
To catch ones breath .
نفس تازه کردن
refurbish
روشن و تازه کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
refinish
روکاری تازه کردن
resurfaced
روکش تازه کردن
redecorates
تزئینات تازه کردن
redecorated
تزئینات تازه کردن
to take breath
نفس تازه کردن
resurface
روکش تازه کردن
redecorate
تزئینات تازه کردن
redecorating
تزئینات تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
initiated
وارد کردن
initiate
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
initiating
وارد کردن
initiates
وارد کردن
bring in
وارد کردن
imported
وارد کردن
inputting
وارد کردن
inducting
وارد کردن
importing
وارد کردن
inducts
وارد کردن
import
وارد کردن
induct
وارد کردن
inducted
وارد کردن
interpolates
باعبارت تازه تحریف کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
interpolating
باعبارت تازه تحریف کردن
reengine
دارای موتور تازه کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
interpolated
باعبارت تازه تحریف کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
interpolate
باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound.
داغ کسی را تازه کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
rosters
وارد صورت کردن
import
عمل وارد کردن
enter
وارد یا ثبت کردن
entered
وارد یا ثبت کردن
reimport
دوباره وارد کردن
enters
وارد یا ثبت کردن
blemish
خسارت وارد کردن
roster
وارد صورت کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
importing
عمل وارد کردن
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
take a strain
وارد کردن فشار به طناب
input
عمل وارد کردن اطلاعات
swear in
باسوگند بشغلی وارد کردن
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
swear in
با مراسم تحلیف وارد کردن
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
credited
درستون بستانکار وارد کردن
credit
درستون بستانکار وارد کردن
credits
درستون بستانکار وارد کردن
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
involves
گیر انداختن وارد کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
inflict casualty
تلفات وارد کردن بدشمن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhand
باپشت راکت ضربت وارد کردن
ingrate
تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
to sit for an examination
در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhands
باپشت راکت ضربت وارد کردن
initiation
وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
to enrol somebody
کسی را نام نویسی کردن
[ثبت نام کردن]
[درفهرست وارد کردن]
to refresh
[jog]
your memory
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
convert
معکوس کردن تازه کردن
converted
معکوس کردن تازه کردن
converts
معکوس کردن تازه کردن
converting
معکوس کردن تازه کردن
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
feeds
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
keyboarding
عمل وارد کردن اطلاعات با صفحه کلید
feeds
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
keyboarding
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
enters
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
feed
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
feed
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
enter
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
to e. upon acovnt book
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
entered
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
types
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
typed
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
type
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
accession
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
importation
عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com