Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English
Persian
vital
وابسته به زندگی
Search result with all words
biographical
وابسته بشرح زندگی
biographic
وابسته بشرح زندگی
biologic
وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی
Other Matches
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
associates
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
associating
وابسته وابسته کردن
lifeline
خط زندگی
lifelines
خط زندگی
eau de vie
اب زندگی
existences
زندگی
wile a
در زندگی
habitancy
زندگی
life
زندگی
lives
زندگی
vita
زندگی
living
زندگی
lives of great men
زندگی
habitance
زندگی
existence
زندگی
vivification
زندگی
togetherness
زندگی با هم
life style
سبک زندگی
intravital
در زمان زندگی
life expectancies
امید به زندگی
life expectancies
امید زندگی
standards of living
معیار زندگی
standards of living
استاندارد زندگی
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
معیار زندگی
a life full of incidents
زندگی پر رویداد
standards of living
سطح زندگی
parasitism
زندگی طفیلی
life motto
شعار زندگی
intravitam
در زمان زندگی
life sustenance
گذران زندگی
life-cycle
چرخه زندگی
life-cycles
چرخه زندگی
life of Riley
<idiom>
زندگی بی دغدغه
monandry
زندگی با یک شوهر
career
دوره زندگی
(the) high life
<idiom>
زندگی تجملاتی
facts of life
<idiom>
حقایق زندگی
careered
دوره زندگی
enlivens
زندگی بخشیدن
lifeway
طرز زندگی
enlivening
زندگی بخشیدن
Shame on you !
تف بر این زندگی
enliven
زندگی بخشیدن
cost of living
هزینه زندگی
life expectancy
امید زندگی
lifeless
عاری از زندگی
lives
دوران زندگی
enlivened
زندگی بخشیدن
life
دوران زندگی
life expectancy
امید به زندگی
he lives on air
زندگی میکند
cohabitation
زندگی باهم
incertitude
ناپایداری زندگی
pied-a-terre
جای زندگی
living standard
سطح زندگی
fireside
زندگی خانگی
firesides
زندگی خانگی
vitalize
زندگی دادن
lifestyles
شیوهی زندگی
lifestyle
شیوهی زندگی
joie de vivre
نشاط زندگی
level of living
سطح زندگی
happy life
زندگی باخوشدل
happy life
زندگی اسوده
symbiosis
زندگی تعاونی
hutment
زندگی در کلبه
biography
تاریخچه زندگی
biographies
تاریخچه زندگی
resident
<adj.>
محل زندگی
pieds-a-terre
جای زندگی
life insurance
بیمه زندگی
social life
زندگی اجتماعی
lark
روش زندگی
larks
روش زندگی
life instinct
غریزه زندگی
bane
مخرب زندگی
life history
تاریخچه زندگی
life experiences
تجارب زندگی
vital energy
نیروی زندگی
monkery
زندگی راهبی
domiciled
[law]
[politics]
<adj.>
محل زندگی
going
مشی زندگی
afterlife
زندگی پس از مرگ
life chance
مجال زندگی
life cycle
دوره زندگی
life of privation
زندگی در سختی
standard of living
سطح زندگی
tribalism
زندگی ایلیاتی
sentience
زندگی فکری
vegetation
زندگی گیاهی
animates
زندگی بخشیدن
sequestered life
زندگی مجرد
lifelike
زندگی مانند
liver
زندگی کننده
living cost
هزینه زندگی
living death
زندگی مرگبار
animate
زندگی بخشیدن
public life
زندگی در سیاست
evening of life
شام زندگی
public life
زندگی سیاسی
scheme of life
نقشه زندگی
modus vivendi
روش زندگی
eremitism
زندگی زاهدانه
dwelt
زندگی کرد
ever lasting life
زندگی جاویدان
scheme of life
رویه زندگی
living expenses
هزینه زندگی
eremitic life
زندگی زاهدانه
concubinage
زندگی بطورصیغه
azoic
تهی از زندگی
living area
منطقه زندگی
liveable
قابل زندگی
lifetimes
دوره زندگی
uterine life
زندگی زهدانی
soldiering
زندگی سربازی
single life
زندگی مجردی
planetary life
زندگی دربدر
lifetimes
مدت زندگی
lifetime
دوره زندگی
temporal life
زندگی موقت
lifetime
مدت زندگی
animality
زندگی جانوران
redivivus
زندگی نویافته
careers
دوره زندگی
easy circumstances
زندگی راحت
married life
زندگی زناشویی
marriage life
زندگی زناشویی
livers
زندگی کننده
taedium vitae
بیزاری از زندگی
country life
زندگی روشنایی
rurality
زندگی روستایی
habits
زندگی کردن
live forever
زندگی ابدی
livable
قابل زندگی
renascence
زندگی مجدد
habit
زندگی کردن
careering
دوره زندگی
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
elixir of life
داروی زندگی بخش
lifestyles
سطح و سبک زندگی
love life
زندگی عشقی و جنسی
love lives
زندگی عشقی و جنسی
d. living
زندگی باناز نعمت
shanty
در کلبه زندگی کردن
ruralization
ایجاد زندگی روستایی
To lead a loose life .
زندگی و ولی داشتن
relive
دوبار زندگی کردن
biogenesis
سیر تکامل زندگی
ichthyophagy
زندگی روی ماهی
high life
زندگی پر ریخت و پاش
freewheeled
ازاد زندگی کردن
rejuvenesce
زندگی تازه دادن به
autobiography
خود زندگی نامه
autobiographies
خود زندگی نامه
cenobitism
زندگی اشتراکی درخانقاه
for dear life
<idiom>
دست کشیدن از زندگی
Where dose she live ?
کجا زندگی می کند ؟
To lead a dissolute life .
زندگی فاسدی داشتن
lifestyle
سطح و سبک زندگی
shanties
در کلبه زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
struggle for existence
مبارزه برای زندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com