Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
Other Matches
upper classes
وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class
وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper classes
وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
overhead clearance
حاشیه امنیت بالای سر فاصله بالای سر
overhead cover
پوشش بالای سر روپوش بالای سر
pops
برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
popped
برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
pop
برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
theater
صحنه عملیات صحنه
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
transom
پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
stages
صحنه
arenas
صحنه
stage
صحنه
frame
صحنه
arena
صحنه
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
stages
در صحنه فاهرشدن
stage doors
در عقب صحنه
ring
صحنه ورزش
stage door
در عقب صحنه
scene of action
صحنه عملیات
stages
صحنه نمایش
scenarist
صحنه ارا
proscenium
پیش صحنه
pictures
دیدن شی یا صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
prosceniums
پیش صحنه
picture
دیدن شی یا صحنه
Behind the scene.
پشت صحنه
stage fright
صحنه هراسی
prosceniums
صحنه نمایش
field of honor
صحنه دوئل
campaign
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
shipboard
صحنه کشتی
campaigns
صحنه نبرد
proscenium
صحنه نمایش
frame frequency
بسامد صحنه
stage
صحنه نمایش
campaigning
صحنه نبرد
stage
در صحنه فاهرشدن
picturing
دیدن شی یا صحنه
cockpits
صحنه تئاتر
setting
صحنه واقعه
miseenscene
صحنه سازی
settings
صحنه واقعه
theater of operations
صحنه عملیات
primal scene
صحنه اغازین
intratheater
در داخل صحنه
scenery
صحنه سازی
histrionics
صحنه سازی
cockpit
صحنه تئاتر
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
intratheater
داخل صحنه عملیات
stagestruck
مسحور صحنه شده
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
stage whispers
نجوای روی صحنه
setting
گیرش صحنه پردازی
drop curtain
پرده جلو صحنه
settings
گیرش صحنه پردازی
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
stagehands
کارگردان پشت صحنه
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whisper
نجوای روی صحنه
props
اثاثیه صحنه نمایش
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
stagehand
کارگردان پشت صحنه
theatricalize
بروی صحنه اوردن
exeunt
صحنه را ترک گفتن
field buying
خریددر صحنه جنگ
open board
صحنه خلوت شطرنج
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
above
بالای سر
over-
بالای سر
over-
بالای
upping
بالای
over
بالای سر
over
بالای
at the top of
در بالای
atop of
بالای
upped
بالای
oer
بالای
outreach
بالای سر
overhead
بالای سر
overhead
در بالای سر
into the bargain
بالای ان
atop of
در بالای
up
بالای
above
بالای
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
knap
بالای تپه
fanlight
پنجره بالای در
plunging fire
اتش بالای سر
up the street
بالای خیابان
fanlights
پنجره بالای در
on
بالای در باره
uptown
بالای شهر
mantel board
در بالای بخاری
over the horizon
بالای افق
overhead forehand
فورهند از بالای سر
overhead stroke
ضربه از بالای سر
overhead backhand
بک هند از بالای سر
over the horizon
از بالای افق
crowns
بالای هرچیزی
crown
بالای هرچیزی
roof tree
کش بالای شیروانی
ridge pole
کش بالای شیروانی
oer
بالای سر روی سر
ridge tree
کش بالای شیروانی
ridge piece
کش بالای شیروانی
aloft
در بالای زمین
pressure above the atmosphere
فشار بالای جو
mean high water
اب بالای میانگین
overhead cover
حفاظ بالای سر
run over
<idiom>
حرکت از بالای
It passed over my head.
از بالای سرم رد شد
crow's nest
بالای بلندی
in-
بالای روی
above the earth
بالای زمین
rooftop
بالای بام
fan light
پنجره بالای در
in
بالای روی
rooftops
بالای بام
upstream
بالای رودخانه
bed moulding
گچبری بالای کتیبه
penthouse
اطاقک بالای بام
exoatmosphere
ترکش اتمی بالای جو
trucked
کلاهک بالای دکل
referees
داور بالای والیبال
headline
در بالای صفحه ریسمان
refereeing
داور بالای والیبال
refereed
داور بالای والیبال
referee
داور بالای والیبال
superlunary
واقع بر بالای ماه
on station
پروازهواپیما بالای هدف
penthouses
اطاقک بالای بام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com