English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
Other Matches
astronavigation ستاره نوردی
seacraft دریا نوردی
aerial navigation هوا نوردی
alpinism کوه نوردی
rotogravure گراورسازی نوردی
astronautics مبحث کیهان نوردی
mountaineers کوه نوردی کردن
mountaineer کوه نوردی کردن
rock pitons انواع میخهای سنگ نوردی
Mountaineering . Mountain - climbing . کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
pinning ضربه فنی کشتی میخ سنگ نوردی
pin ضربه فنی کشتی میخ سنگ نوردی
pinned ضربه فنی کشتی میخ سنگ نوردی
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
open نوار مغناطیسی در نوردی که هنوز در کارتریج یا کاست بسته شده است
opens نوار مغناطیسی در نوردی که هنوز در کارتریج یا کاست بسته شده است
opened نوار مغناطیسی در نوردی که هنوز در کارتریج یا کاست بسته شده است
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
astrogate کیهان نوردی کردن فضانوری کردن
familiar وارد در
hep وارد
intrant وارد
pertinenet وارد به
comer وارد
infare وارد
to make an entry of وارد
relevant وارد
conscious وارد
newcomer تازه وارد
the post has come پست وارد شد
newcomers تازه وارد
importing وارد کردن
versant اشنا وارد
proficient وارد به فن با لیاقت
incoming وارد شونده
importer وارد کننده
incomer شخص وارد
check-in وارد شدن
check in وارد شدن
arrived in paris وارد شدم
impotable وارد کردنی
importable وارد کردنی
get in وارد شدن
bring in وارد کردن
check-ins وارد شدن
inbound وارد شونده
new comer تازه وارد
make an entry وارد کردن
importers وارد کننده
lic وارد بودن
intervener وارد ثالث
ingoing وارد شونده
inflictable وارد اوردنی
carechumen تازه وارد
impoter وارد کننده
entered وارد شدن
induct وارد کردن
arrive وارد شدن
inputting وارد کردن
enter وارد شدن
initiate وارد کردن
inducting وارد کردن
inducted وارد کردن
initiated وارد کردن
initiating وارد کردن
initiates وارد کردن
arrives وارد شدن
arriving وارد شدن
arrived وارد شدن
imported وارد کردن
knowledgeable وارد بکار
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
conversant وارد متبحر
inducts وارد کردن
enters وارد شدن
import وارد کردن
entrants وارد شونده
entrant وارد شونده
initiated تازه وارد کردن
ravage خرابی وارد اوردن
ravages خرابی وارد اوردن
enters وارد یا ثبت کردن
central load نیروی وارد به مرکز
initiate تازه وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
ravaged خرابی وارد اوردن
ravaging خرابی وارد اوردن
enter وارد یا ثبت کردن
initiates تازه وارد کردن
barge سرزده وارد شدن
muscle بزور وارد شدن
blemish خسارت وارد کردن
muscles بزور وارد شدن
importing عمل وارد کردن
roster وارد صورت کردن
leakages به خزانه وارد نمیشود
leakage به خزانه وارد نمیشود
barged سرزده وارد شدن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
initiating تازه وارد کردن
tenderfoot ادم تازه وارد
rosters وارد صورت کردن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
barges سرزده وارد شدن
imported عمل وارد کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
To enter the field . وارد معرکه شدن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
To enter politics . وارد سیاست شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
weather wise وارد بجریانات روز
inflict ضربت وارد اوردن
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
inflicted ضربت وارد اوردن
inflicting ضربت وارد اوردن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
inflicts ضربت وارد اوردن
import عمل وارد کردن
impotable مجازبرای وارد شدن
to become personal وارد شخصیات شدن
inflict casualty خسارت وارد کردن
log in وارد شدن به سیستم
put into port وارد بندر شدن
log on وارد شدن به سیستم
new arrived تازه وارد شده
reimport دوباره وارد کردن
entering group گروه وارد شونده
circumstantiate وارد جزئیات شدن
enter the game وارد بازی شدن
endamage خسارت وارد اوردن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
incurring متحمل شدن وارد امدن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
to barge in بدون دعوت وارد شدن
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
inductee کسیکه وارد خدمت شده
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
mode یات مربوطه را وارد میکند
forms یات مربوطه را وارد میکند
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
formed یات مربوطه را وارد میکند
form یات مربوطه را وارد میکند
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
input عمل وارد کردن اطلاعات
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
modes یات مربوطه را وارد میکند
take a strain وارد کردن فشار به طناب
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
incur متحمل شدن وارد امدن
incurred متحمل شدن وارد امدن
incurs متحمل شدن وارد امدن
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
involve گیر انداختن وارد کردن
credits درستون بستانکار وارد کردن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
in- توپی که وارد دروازه شده
credited درستون بستانکار وارد کردن
credit درستون بستانکار وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
in توپی که وارد دروازه شده
involving گیر انداختن وارد کردن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
backhand باپشت راکت ضربت وارد کردن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
iam not in prac tice چندی است وارد کار نیستم
to descend [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
iam out of practice چندی است که وارد کار نیستم
ingrate تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com