Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
Search result with all words
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
Other Matches
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater
صحنه عملیات صحنه
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
stage
صحنه
stages
صحنه
frame
صحنه
arena
صحنه
arenas
صحنه
prosceniums
صحنه نمایش
proscenium
پیش صحنه
stage
صحنه نمایش
campaign
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
campaigning
صحنه نبرد
stage
در صحنه فاهرشدن
frame frequency
بسامد صحنه
histrionics
صحنه سازی
scenery
صحنه سازی
proscenium
صحنه نمایش
field of honor
صحنه دوئل
stage fright
صحنه هراسی
picture
دیدن شی یا صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
pictures
دیدن شی یا صحنه
picturing
دیدن شی یا صحنه
stages
صحنه نمایش
prosceniums
پیش صحنه
campaigns
صحنه نبرد
cockpit
صحنه تئاتر
intratheater
در داخل صحنه
miseenscene
صحنه سازی
scene of action
صحنه عملیات
stage doors
در عقب صحنه
stage door
در عقب صحنه
theater of operations
صحنه عملیات
settings
صحنه واقعه
setting
صحنه واقعه
primal scene
صحنه اغازین
scenarist
صحنه ارا
shipboard
صحنه کشتی
cockpits
صحنه تئاتر
Behind the scene.
پشت صحنه
ring
صحنه ورزش
stages
در صحنه فاهرشدن
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
stagehand
کارگردان پشت صحنه
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
stagestruck
مسحور صحنه شده
open board
صحنه خلوت شطرنج
stage whisper
نجوای روی صحنه
stage whispers
نجوای روی صحنه
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
intratheater
داخل صحنه عملیات
drop curtain
پرده جلو صحنه
props
اثاثیه صحنه نمایش
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
theatricalize
بروی صحنه اوردن
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
stagehands
کارگردان پشت صحنه
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
field buying
خریددر صحنه جنگ
setting
گیرش صحنه پردازی
exeunt
صحنه را ترک گفتن
settings
گیرش صحنه پردازی
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pertinenet
وارد به
conscious
وارد
infare
وارد
intrant
وارد
comer
وارد
relevant
وارد
to make an entry of
وارد
familiar
وارد در
hep
وارد
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
arrives
وارد شدن
arrived
وارد شدن
arrive
وارد شدن
entrant
وارد شونده
enter
وارد شدن
arriving
وارد شدن
the post has come
پست وارد شد
entrants
وارد شونده
impoter
وارد کننده
incomer
شخص وارد
inflictable
وارد اوردنی
inbound
وارد شونده
entered
وارد شدن
impotable
وارد کردنی
enters
وارد شدن
inducting
وارد کردن
inducted
وارد کردن
induct
وارد کردن
importers
وارد کننده
get in
وارد شدن
initiating
وارد کردن
initiates
وارد کردن
inputting
وارد کردن
initiated
وارد کردن
initiate
وارد کردن
proficient
وارد به فن با لیاقت
importing
وارد کردن
new comer
تازه وارد
knowledgeable
وارد بکار
importable
وارد کردنی
inducts
وارد کردن
versant
اشنا وارد
conversant
وارد متبحر
immigrants
تازه وارد
immigrant
تازه وارد
intervener
وارد ثالث
newcomer
تازه وارد
ingoing
وارد شونده
newcomers
تازه وارد
incoming
وارد شونده
import
وارد کردن
arrived in paris
وارد شدم
imported
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
check in
وارد شدن
check-in
وارد شدن
importer
وارد کننده
check-ins
وارد شدن
lic
وارد بودن
carechumen
تازه وارد
bring in
وارد کردن
import
عمل وارد کردن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
reimport
دوباره وارد کردن
barges
سرزده وارد شدن
barge
سرزده وارد شدن
put into port
وارد بندر شدن
endamage
خسارت وارد اوردن
muscles
بزور وارد شدن
enter the game
وارد بازی شدن
log in
وارد شدن به سیستم
inflict casualty
خسارت وارد کردن
central load
نیروی وارد به مرکز
muscle
بزور وارد شدن
barged
سرزده وارد شدن
importing
عمل وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
log on
وارد شدن به سیستم
entering group
گروه وارد شونده
impotable
مجازبرای وارد شدن
new arrived
تازه وارد شده
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com