English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (17 milliseconds)
English Persian
importer وارد کننده
importers وارد کننده
impoter وارد کننده
Search result with all words
text وسیله الکترونیکی که از همان کننده صوت برای تولید صدایی معادل متن وارد شده استفاده میکند
texts وسیله الکترونیکی که از همان کننده صوت برای تولید صدایی معادل متن وارد شده استفاده میکند
Other Matches
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
relevant وارد
to make an entry of وارد
hep وارد
pertinenet وارد به
intrant وارد
infare وارد
comer وارد
conscious وارد
familiar وارد در
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
importing وارد کردن
inflictable وارد اوردنی
conversant وارد متبحر
immigrants تازه وارد
imported وارد کردن
bring in وارد کردن
entered وارد شدن
import وارد کردن
importable وارد کردنی
arrive وارد شدن
arrived وارد شدن
arrives وارد شدن
check in وارد شدن
newcomers تازه وارد
newcomer تازه وارد
arriving وارد شدن
check-in وارد شدن
check-ins وارد شدن
enter وارد شدن
incomer شخص وارد
impotable وارد کردنی
inputting وارد کردن
knowledgeable وارد بکار
inbound وارد شونده
enters وارد شدن
incoming وارد شونده
carechumen تازه وارد
immigrant تازه وارد
get in وارد شدن
ingoing وارد شونده
arrived in paris وارد شدم
initiating وارد کردن
initiates وارد کردن
versant اشنا وارد
initiated وارد کردن
intervener وارد ثالث
make an entry وارد کردن
initiate وارد کردن
lic وارد بودن
the post has come پست وارد شد
inducting وارد کردن
entrant وارد شونده
entrants وارد شونده
proficient وارد به فن با لیاقت
inducted وارد کردن
new comer تازه وارد
inducts وارد کردن
induct وارد کردن
ravaging خرابی وارد اوردن
initiate تازه وارد کردن
barge سرزده وارد شدن
barged سرزده وارد شدن
ravage خرابی وارد اوردن
ravaged خرابی وارد اوردن
ravages خرابی وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
muscle بزور وارد شدن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
put into port وارد بندر شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
naturalises جزوزبانی وارد شدن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
initiates تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
central load نیروی وارد به مرکز
To enter the field . وارد معرکه شدن
inflicted ضربت وارد اوردن
barges سرزده وارد شدن
inflicting ضربت وارد اوردن
inflicts ضربت وارد اوردن
enters وارد یا ثبت کردن
initiated تازه وارد کردن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
enter the game وارد بازی شدن
log in وارد شدن به سیستم
blemish خسارت وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
log on وارد شدن به سیستم
enter وارد یا ثبت کردن
reimport دوباره وارد کردن
imported عمل وارد کردن
entering group گروه وارد شونده
importing عمل وارد کردن
leakage به خزانه وارد نمیشود
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
impotable مجازبرای وارد شدن
new arrived تازه وارد شده
inflict casualty خسارت وارد کردن
tenderfoot ادم تازه وارد
rosters وارد صورت کردن
import عمل وارد کردن
To enter politics . وارد سیاست شدن
endamage خسارت وارد اوردن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
to become personal وارد شخصیات شدن
leakages به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
muscles بزور وارد شدن
weather wise وارد بجریانات روز
roster وارد صورت کردن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
input عمل وارد کردن اطلاعات
inductee کسیکه وارد خدمت شده
involve گیر انداختن وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
form یات مربوطه را وارد میکند
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
involving گیر انداختن وارد کردن
in- توپی که وارد دروازه شده
formed یات مربوطه را وارد میکند
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
forms یات مربوطه را وارد میکند
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
in توپی که وارد دروازه شده
take a strain وارد کردن فشار به طناب
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
incurs متحمل شدن وارد امدن
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
mode یات مربوطه را وارد میکند
credit درستون بستانکار وارد کردن
incur متحمل شدن وارد امدن
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
modes یات مربوطه را وارد میکند
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
incurring متحمل شدن وارد امدن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
credits درستون بستانکار وارد کردن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
incurred متحمل شدن وارد امدن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
credited درستون بستانکار وارد کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
inflicts وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com