English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
cession of territory واگذار کردن اراضی مملکت
Other Matches
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
relegates واگذار کردن
concede واگذار کردن
conceded واگذار کردن
abdicate واگذار کردن
entrusts واگذار کردن
abdicating واگذار کردن
releases واگذار کردن
released واگذار کردن
abdicated واگذار کردن
ceding واگذار کردن
relegating واگذار کردن
remise واگذار کردن
concedes واگذار کردن
conceding واگذار کردن
entrust واگذار کردن
to deliver over واگذار کردن
relegated واگذار کردن
relegate واگذار کردن
authorisations واگذار کردن
transfers واگذار کردن
assigned واگذار کردن
entrusting واگذار کردن
abdicates واگذار کردن
allocation واگذار کردن
allocations واگذار کردن
assigning واگذار کردن
cede واگذار کردن
giving واگذار کردن
surrendered واگذار کردن
surrenders واگذار کردن
assigns واگذار کردن
infeoff واگذار کردن
transfer واگذار کردن
authorization واگذار کردن
surrender واگذار کردن
transferring واگذار کردن
give واگذار کردن
gives واگذار کردن
assign واگذار کردن
to turn over واگذار کردن
assignments واگذار کردن
cedes واگذار کردن
release واگذار کردن
demise واگذار کردن
to make over واگذار کردن
assignment واگذار کردن
augmentation تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
bequeath بکسی واگذار کردن
jus disponendi حق واگذار کردن اموال
retrocede دوباره واگذار کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
award a contract قراردادی را واگذار کردن
reallocation مجددا واگذار کردن
assignment of tasks واگذار کردن وفایف
bequeaths بکسی واگذار کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
grants واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
granted واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
grant واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
to bargain a way درازای چیزی واگذار کردن
vest a property in someone ملکی را به کسی واگذار کردن
deeds سند باقباله واگذار کردن
to sell out بدیگری واگذار کردن ورفتن
deed سند باقباله واگذار کردن
quitclaim چشم پوشیدن از واگذار کردن
appropriation اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
submits واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submit واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submitted واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submitting واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
transferring واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfer واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfers واگذار کردن نقل کردن انتقال
to give place to جای خودرابه شخص یا چیزدیگر واگذار کردن
pick up واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
disposal انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
countries مملکت
country مملکت
entrust واگذار کردن تفویض کردن
entrusts واگذار کردن تفویض کردن
give over ترک کردن واگذار کردن
entrusting واگذار کردن تفویض کردن
realms متصرفات مملکت
per pais بوسیله مملکت
realm متصرفات مملکت
external operation عملیات خارج از مملکت
paper standard پول رایج مملکت
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
ne exeat regno دستور عدم خروج از مملکت
kingdom مملکت یا کشور پادشاهی موالید
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
soiling سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soil سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
centralism سیستم تمرکز در اداره مملکت
soils سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
decentralism سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
eminent domain مالکیت مطلق دولت یا پادشاه یا رئیس مملکت
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
unutilized land اراضی موات
vesture تصرف اراضی
utilized lands اراضی دایر
waste lands اراضی موات
waste land اراضی موات
innings اراضی مستحدثه
land development احیای اراضی
land grant اعطای اراضی
seisin مالکیت اراضی
quiet enjoyment حق انتفاع اراضی
occupied territory اراضی اشغالی
tidal flats اراضی جزرومدی
conservation of land حفظ اراضی
occupied territories اراضی اشغالی
land distribution توزیع اراضی
accumulative area اراضی سوارشونده
cultivated land اراضی محیات
uti possidetis تملک اراضی مفتوحه
reclaimed احیاء اراضی موات
reclaiming احیاء اراضی موات
escheat اراضی بلا وارث
reclaims احیاء اراضی موات
reclaim احیاء اراضی موات
cultivation of waste land احیا اراضی موات
redemption پرداخت مالیات اراضی
uti possidetis تملک اراضی اشغالی
planning permission اجازه عمران و ابادی اراضی
vender's lien حق حبس بایع در معامله اراضی
land office اداره املاک وثبت اراضی
terre tenant متصرف یا ساکن بالفعل اراضی
polder اراضی پست کنار دریا
tasking سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
beachheads پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
cadastre دفترممیزی وتقویم وثبت اراضی واملاک
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
beachhead پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
backwoods اراضی جنگلی دوراز شهر جنگلهای دورافتاده
cadastral مربوط به ممیزی عواید و ثبت اراضی واملاک
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
subinfeudate اعطای اراضی تیول از طرف امیری به امیردیگری برای بیعت با او
dominion ار 9491 این کلمه معادل "مملکت عضو جامعه ممالک مشترک المنافع بریتانیا" commonwealthcountry قرار گرفته است
fee tail تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
agrarianism تساوی در پخش زمین طرفداری از تقسیم اراضی بتساوی بین مردم
expellee افراد اخراجی از مملکت اخراج شدگان یا تبعید شدگان سیاسی تبعیدی
assignor واگذار کننده
ceded واگذار شده
renunciant واگذار کننده
ceder واگذار کننده
grantor واگذار کننده
transferred واگذار شده
alienor واگذار کننده
vested واگذار شده
arrentation پروانه یا جواز بهره برداری ار اراضی جنگلی در ازای پرداخت اجاره سالانه معین
assignor واگذار کننده انتقال دهنده
ceded portfolio اوراق بهادار واگذار شده
assigner واگذار کننده انتقال دهنده
expandsionism اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
waste of manor اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
lease در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
occupation franchise حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
fee tail تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
warehousing system روشی که به موجب ان کالاهای وارداتی بدون پرداخت حقوق و عوارض گمرکی به مملکت وارد و انبار میشود و این عوارض درموقع عرضه برای فروش اخذ میشود
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
allocated manpower نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com