Dictiornary-Farsi | وجدان پینه خورده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
seared conscience	وجدان پینه خورده


Other Matches

engrained	پینه خورده
callous	پینه خورده
indurate	پینه خورده کردن
inure or en	پینه خورده کردن
sclerous	متصلب پینه خورده
hard handed	دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
conscienceless	بی وجدان
superego	وجدان
miscreant	بی وجدان
conscientious	با وجدان
breast	وجدان
consciences	وجدان
conscience	وجدان
unconscionable	بی وجدان
breasts	وجدان
bad conscience	وجدان بد
saving grace	وجدان
bad conscience	عذاب وجدان
seared conscience	وجدان بیحس
conscientiousness	پیروی وجدان
conscionably	از روی وجدان
wretches	بی وجدان پست
unconscionable	خلاف وجدان
With a clear conscience.	با وجدان پاک
wretch	بی وجدان پست
a clear conscience	وجدان پاک
pricks of conscience	سرزنش ها یا نیشهای وجدان
it stings the conscience	وجدان را نیش میزند
a guilty conscience [about]	وجدان با گناه [بخاطر]
With an easy mind (conscience).	با خیال (وجدان ) راحت
conscience-stricken	گرفتار عذاب وجدان
bunion	پینه پا
bunny rabbits	پینه
calluses	پینه
bunny rabbit	پینه
bunny	پینه
callus	پینه
bunnies	پینه
bunions	پینه پا
twinges	سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
twinge	سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
callous	پینه زدن
to p up	پینه کردن
patched	پینه دار
cobbler	پینه دوز
callose	پینه دار
lady clock	پینه دوز
lady bug	پینه دوز
ladybeetle	پینه دوز
induration	پینه خوردگی
patchery	پینه دوزی
ladybugs	پینه دوز
ladybug	پینه دوز
cobblers	پینه دوز
inurement	پینه خوردگی
The crime lies heavily on his conscience.	جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
conscience-stricken	دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
mending	وصله پینه شدنی
calluses	پینه استخوانی گیاه
soutar	کفاش پینه دوز
sitfast	پینه در پشت اسب
revamping	وصله پینه کردن
revamps	وصله پینه کردن
revamped	وصله پینه کردن
revamp	وصله پینه کردن
souter	کفاش پینه دوز
callus	پینه استخوانی گیاه
cobble	سنگ فرش کردن پینه دوزی
cobbles	سنگ فرش کردن پینه دوزی
callosity	سخت شدن یا پینه کردن پوست
self condemned	محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
corn	میخچه [پزشکی] [ضایعه ای پینه ای شکل از پوست مرده]
clavus	میخچه [پزشکی] [ضایعه ای پینه ای شکل از پوست مرده]
little	خورده
it was eaten	خورده شد
eaten	خورده
irriguous	اب خورده
kinky	گره خورده
plicated	چین خورده
patsy	فریب خورده
maggoty	کرم خورده
on oath	قسم خورده
mussy	بهم خورده
messy	بهم خورده
mildewy	باد خورده
writhen	تاب خورده
jiggly	تکان خورده
stamped	تمبر خورده
puckery	چین خورده
vermiculate	کرم خورده
withered	چروک خورده
brushed	شانه خورده
writhen	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
twisty	پیچ خورده
craven	شکست خورده
thrawart	پیچ خورده
tetched	بهم خورده
teched	بهم خورده
symphsis	عضوجوش خورده
wounds	پیچ خورده
stickit	شکست خورده
starveling	گرسنگی خورده
kinky	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
wound	پیچ خورده
indisposed	بهم خورده
worm-eaten	کرم خورده
moth eaten	بید خورده
distempered	بهم خورده
dehiscent	ترک خورده
moth-eaten	بید خورده
turkey	شکست خورده
cleft	ترک خورده
clefts	ترک خورده
crossed out	قلم خورده
dislocated	بهم خورده
cancelled	قلم خورده
butt welded	از سر جوش خورده
carious	کرم خورده
crimpled	چوروک خورده
clift	ترک خورده
crackly	چین خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
deluded	فریب خورده
folded picture	تصویر تا خورده
corrodible	خورده شدنی
hammer hard	چکش خورده
grubbiest	کرم خورده
grubbier	کرم خورده
aggresive	خورده شده
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
failures	شکست خورده
failure	شکست خورده
grubby	کرم خورده
eaten	خورده شده
belly pinched	گرسنگی خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
fretted by rust	زنگ خورده
turkeys	شکست خورده
corrosion	خورده شدن
picked	کلنگ خورده
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
weldment	چیز جوش خورده
grounded	توپ به زمین خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
rancid	باد خورده فاسد
lost	شکست خورده گمراه
to be fooled	فریب خورده بودن
to be deluded	فریب خورده بودن
common ashlar	سنگ چکش خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
beaten	چکش خورده فرسوده
bound barrel	لوله تاب خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
patsy	شخص گول خورده
cut in	چاک خورده شکافته
impacted	باهم جوش خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
interwrought	بهم جوش خورده
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
rolled glass	شیشه نورد خورده
scleroderma	مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
weldment	قطعات بهم جوش خورده
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
self deceived	فریب نفس خورده خود فریفته
macadam blinding	خورده سنگ بخورد راه دادن
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل
With a long face .	با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
vulcanite	لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
acid corrosion of concrete	خورده شدن بتن بوسیله اسید