Dictiornary-Farsi | وفق داشتن معوق گذاردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
string along	وفق داشتن معوق گذاردن


Other Matches

tabled	معوق گذاردن
table	معوق گذاردن
tabling	معوق گذاردن
suspend	معوق گذاردن
suspending	معوق گذاردن
suspends	معوق گذاردن
tables	معوق گذاردن
procrastinate	معوق گذاردن
procrastinated	معوق گذاردن
procrastinating	معوق گذاردن
procrastinates	معوق گذاردن
pocket veto	رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
suspending	معوق داشتن
suspends	معوق داشتن
suspend	معوق داشتن
intubate	لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
outstandingly	معوق
delayed	معوق
outstanding	معوق
deferred	معوق
pending	معوق
arrear	معوق
overdue	معوق
arrears	پرداختهای معوق
hang up	معوق گذاشتن
lie over	معوق ماندن
hang-ups	معوق گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
stand over	معوق ماندن
to hang up	معوق گذاشتن
to stand over	معوق ماندن
arrear	بدهی معوق
default interest	بهره معوق
deferred gratification	کامروایی معوق
deferred payment	پرداخت معوق
back order	سفارش معوق
deferred reaction	واکنش معوق
balance due	مانده معوق
outstanding accounts	حساب های معوق
hang up	معوق شدن توقف
hang-up	معوق شدن توقف
retarder	کند ساز معوق
hang-ups	معوق شدن توقف
retards	کند ساختن معوق کردن
deferred payment credit	اعتبار برای پرداختهای معوق
retarding	کند ساختن معوق کردن
retard	کند ساختن معوق کردن
revivor	تعقیب دعوایی که به علتی معوق مانده بوده است
long	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom>	بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down	زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up	از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
abhors	بیم داشتن از ترس داشتن از
proffered	تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer	تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart	ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhorring	بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred	بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping	انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes	انتظار داشتن ارزو داشتن
differed	اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside	اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped	انتظار داشتن ارزو داشتن
hope	انتظار داشتن ارزو داشتن
differ	اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided	اقامت داشتن مسکن داشتن
resides	اقامت داشتن مسکن داشتن
proffering	تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost	قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers	تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest	مقصود داشتن هدف داشتن
meaner	مقصود داشتن هدف داشتن
differs	اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean	مقصود داشتن هدف داشتن
differing	اختلاف داشتن تفاوت داشتن
upkeep	بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
pend	معوق بودن بی تکلیف بودن
skews	کج گذاردن
skewing	کج گذاردن
skew	کج گذاردن
repose	گذاردن
impone	گذاردن
table	تو گذاردن
tabled	تو گذاردن
invests	گذاردن
tables	تو گذاردن
lay	گذاردن
instate	گذاردن
lays	گذاردن
tabling	تو گذاردن
to lay it on thick	گذاردن
sets	گذاردن
set	گذاردن
invested	گذاردن
to leave out	جا گذاردن
investing	گذاردن
reposal	گذاردن
to lay it on with a trowel	گذاردن
invest	گذاردن
setting up	گذاردن
check	نشان گذاردن
put up	در فرف گذاردن
place	در محلی گذاردن
placing	در محلی گذاردن
places	در محلی گذاردن
to join in	پامیان گذاردن
shelved	در قفسه گذاردن
impresses	نشان گذاردن
stroked	سرکش گذاردن
bulid	بنیان گذاردن
impresses	باقی گذاردن
to leave unsaid	نا گفته گذاردن
stroking	سرکش گذاردن
impressed	نشان گذاردن
stroke	سرکش گذاردن
strokes	سرکش گذاردن
shelve	در قفسه گذاردن
contradistinguish	فرق گذاردن
impressing	باقی گذاردن
awarding	امانت گذاردن
silo	در سیلو گذاردن
leave alone	تنها گذاردن
awarded	امانت گذاردن
assessing	خراج گذاردن بر
assesses	خراج گذاردن بر
pyx	درجعبه گذاردن
put away	کنار گذاردن
pt down	کنار گذاردن
assessed	خراج گذاردن بر
reposit	ودیعه گذاردن
award	امانت گذاردن
awards	امانت گذاردن
schedule	دربرنامه گذاردن
scheduled	دربرنامه گذاردن
schedules	دربرنامه گذاردن
sashes	پنجره گذاردن
pouch	درجیب گذاردن
pouches	درجیب گذاردن
skews	اریب گذاردن
skewing	اریب گذاردن
skew	اریب گذاردن
sash	پنجره گذاردن
assess	خراج گذاردن بر
bestows	امانت گذاردن
bestowing	امانت گذاردن
demarcating	نشان گذاردن
demarcates	نشان گذاردن
impress	نشان گذاردن
impressed	باقی گذاردن
put-up	در فرف گذاردن
checks	نشان گذاردن
impress	باقی گذاردن
imprints	گذاردن زدن
embowel	در روده گذاردن
consigns	امانت گذاردن
consigning	امانت گذاردن
consign	امانت گذاردن
placing at disposal	در دسترس گذاردن
bestowed	امانت گذاردن
bestow	امانت گذاردن
to leave behind	درپس گذاردن
consigned	امانت گذاردن
imprint	گذاردن زدن
imprinted	گذاردن زدن
checked	نشان گذاردن
impressing	نشان گذاردن
encapsulate	درکپسول گذاردن
expose	بی حفاظ گذاردن
demarcate	نشان گذاردن
innovated	بدعت گذاردن
innovates	بدعت گذاردن
innovating	بدعت گذاردن
endorsing	صحه گذاردن
endorses	صحه گذاردن
work on/upon <idiom>	تفثیر گذاردن
endorsed	صحه گذاردن
endorse	صحه گذاردن
interpose	پا به میان گذاردن
interposed	پا به میان گذاردن
interposes	پا به میان گذاردن
interposing	پا به میان گذاردن
encapsulating	درکپسول گذاردن
collocate	پهلوی هم گذاردن
exposing	روباز گذاردن
exposing	بی حفاظ گذاردن
exposes	روباز گذاردن
interlay	در میان گذاردن
underdo	از کار کم گذاردن
interlocate	در میان گذاردن
to d. up	خوراک گذاردن
incase	در جعبه گذاردن
exposes	بی حفاظ گذاردن
to strike in	پامیان گذاردن
to step in	پامیان گذاردن