English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (37 milliseconds)
English Persian
tidied پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
tidying پاکیزه منظم کردن
Other Matches
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
clean house پاکیزه کردن
elute پاکیزه کردن
do the cleaning پاکیزه کردن
clean پاکیزه کردن
smooth plaster surface پاکیزه کردن
regularizes منظم کردن
shipshape منظم کردن
regularises منظم کردن
regularising منظم کردن
regulater منظم کردن
array منظم کردن
order منظم کردن
regularized منظم کردن
to set in order منظم کردن
regularizing منظم کردن
regularize منظم کردن
to set to rights منظم کردن
regularised منظم کردن
arrays منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
rank اراستن منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
systemmatize منظم یامرتب کردن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
spruce پاکیزه
neat پاکیزه
cleanest پاکیزه
cleaned پاکیزه
neater پاکیزه
clean پاکیزه
neatest پاکیزه
cleans پاکیزه
sprucy پاکیزه
briskest پاکیزه
spruces پاکیزه
neatly پاکیزه
clean limbed پاکیزه
brisk پاکیزه
brisker پاکیزه
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trimmest مرتب پاکیزه
natty پاکیزه ماهر
elution پاکیزه سازی
nattiest پاکیزه ماهر
trim مرتب پاکیزه
nattier پاکیزه ماهر
trims مرتب پاکیزه
well got up پاکیزه حسابی
decorously بطور مناسب و پاکیزه
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
she is neatly dressed جامه اش اراسته و پاکیزه است
i wrote as neatly as he did من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
purer پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
pure پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
purest پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
she kept her room neat اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
systematic منظم
orderly منظم
symmetric منظم
pitched منظم
regulars منظم
in good order <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
business like منظم
straight <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
orderlies منظم
methodical منظم
uncluttered <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
businesslike منظم
neat <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
first string منظم
decent <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
kelter منظم
steady <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
ordered منظم
in kelter منظم
regular <adj.> منظم
regular polymer بسپار منظم
regular expression مبین منظم
duly <adv.> بصورت منظم
standing army ارتش منظم
tidily <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بطور منظم
regular army ارتش منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
regular set مجموعه منظم
squaring منظم حسابی
well conditioned مرتب و منظم
systematic error خطای منظم
square منظم حسابی
systematic irrigation ابیاری منظم
squared منظم حسابی
lattice توری منظم
squares منظم حسابی
lattices توری منظم
well ordered مرتب و منظم
regular پرسنل کادر منظم
systematic منظم نظم پذیر
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
tidily بطور اراسته و منظم
irregulars عده غیر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
regular grammar دستور زبان منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
unconventional جنگ غیر منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
procession بصورت صفوف منظم
lattice network شبکه توری منظم
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
pogroms قتل عام منظم روسی
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com