Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
payment in due cource
پرداخت به موقع
Search result with all words
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
Other Matches
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
progress payment
پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matte
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matt
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
interim financing
پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
usance
مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
sets of bill
نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fates
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fate
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage
کسری پرداخت کسر پرداخت
tax evasion
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
due bill
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
carnet
اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
behind time
بی موقع
occasioning
موقع
termed
موقع
premature
بی موقع
nails
به موقع
occasioned
موقع
term
موقع
occasions
موقع
terming
موقع
at the precise moment
در سر موقع
seasonably
به موقع
when
در موقع
nailed
به موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
occasion
موقع
period
موقع
periods
موقع
at an unearthy hour
بی موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
inopportunely
بی موقع
siting
موقع
nail
به موقع
inapposite
بی موقع
ill-timed
بی موقع
timed
فرصت موقع
seed time
موقع تخمکاری
nicked
موقع بحرانی
times
فرصت موقع
on one occasion
دریک موقع
nick
موقع بحرانی
time
فرصت موقع
rooms
محل موقع
situations
محل موقع
situation
محل موقع
nicking
موقع بحرانی
placing
مکان موقع
places
مکان موقع
place
مکان موقع
juncture
موقع بحرانی
post entry
ثبت پس از موقع
tactfully
موقع شناس
to be proper for
به موقع بودن
at a later period
در موقع دیگر
positioning
موقع یابی
inopportune
بی موقع نامناسب
by this
تا این موقع
nicks
موقع بحرانی
tactful
موقع شناس
e. to the occasion
درخور موقع
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
criticalness
اهمیت موقع
nail
به موقع پرداختن
the proper time to do a thing
موقع مناسب
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
in due course
در موقع خود
belated
دیرتر از موقع
on the button
<idiom>
درست سر موقع
nails
به موقع پرداختن
discreet
<adj.>
موقع شناس
nailed
به موقع پرداختن
tactlessly
موقع نشناس
noontime
موقع فهر
tactless
موقع نشناس
fieldcorn
موقع جولان
till his return
تا موقع برگشتن او
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
belatedly
دیرتر از موقع
discretional
<adj.>
موقع شناس
meal time
موقع خوراک
room
محل موقع
discrete
<adj.>
موقع شناس
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
here
در این موقع اکنون
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
mealtimes
موقع صرف غذا
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
pro hac vice
برای این موقع
exigence
ضرورت موقع تنگ
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
seedtime
موقع تخم کاری
show up
سر موقع حاضر شدن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
the hour has struck
موقع بحران رسید
playtime
موقع شروع نمایش
opportuneness
موقعیت موقع بودن
premature
قبل از موقع نابهنگام
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
mealtime
موقع صرف غذا
early resupply
تجدید اماد به موقع
cut short
پیش از موقع قطع کردن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
ability to pay principle of taxation
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
gravitas
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
cod
وصول وجه در موقع تحویل کالا
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
slack water
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
muzzle energy
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
ballast
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
Will you tell me when to get off?
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
godchild
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
dividend warrant
چک پرداخت سود سهام اجازه پرداخت سود سهام
compression
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap
تداخل رنگ ها
[خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
bleaching
پرداخت
finishing
پرداخت
paying
پرداخت
rendering
پرداخت
finish
پرداخت
finishes
پرداخت
pay
پرداخت
making good
پرداخت
trim
پرداخت
furbisher
پرداخت گر
refinishing
پرداخت
finishing touches
پرداخت
discharge
پرداخت
glosser
پرداخت گر
settlements
پرداخت
disbursement
پرداخت
discharging
پرداخت
refund
پس پرداخت
refunded
پس پرداخت
refunding
پس پرداخت
refunds
پس پرداخت
payment
پرداخت
settlement
پرداخت
discharges
پرداخت
pt
پرداخت
pays
پرداخت
outlay
پرداخت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com