Dictiornary-Farsi | پرده جلو صحنه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
drop curtain	پرده جلو صحنه


Search result with all words

scene	مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes	مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
Other Matches

theater	صحنه عملیات صحنه
membranaceous	دارای غشاء پرده پرده غشایی
tone and semitone	پرده ونیم پرده
tringle	چوب پرده میل پرده چوب دیرک
arenas	صحنه
frame	صحنه
arena	صحنه
stage	صحنه
stages	صحنه
stage door	در عقب صحنه
proscenium	صحنه نمایش
ring	صحنه ورزش
intratheater	در داخل صحنه
stage	در صحنه فاهرشدن
stage doors	در عقب صحنه
Behind the scene.	پشت صحنه
scenery	صحنه سازی
histrionics	صحنه سازی
stages	در صحنه فاهرشدن
proscenium	پیش صحنه
prosceniums	پیش صحنه
stage fright	صحنه هراسی
stages	صحنه نمایش
prosceniums	صحنه نمایش
cockpit	صحنه تئاتر
stage	صحنه نمایش
cockpits	صحنه تئاتر
campaigns	صحنه نبرد
theater of operations	صحنه عملیات
field of honor	صحنه دوئل
primal scene	صحنه اغازین
scenarist	صحنه ارا
scene of action	صحنه عملیات
shipboard	صحنه کشتی
picture	دیدن شی یا صحنه
settings	صحنه واقعه
campaigning	صحنه نبرد
miseenscene	صحنه سازی
picturing	دیدن شی یا صحنه
campaign	صحنه نبرد
pictured	دیدن شی یا صحنه
campaigned	صحنه نبرد
pictures	دیدن شی یا صحنه
frame frequency	بسامد صحنه
setting	صحنه واقعه
field buying	خریددر صحنه جنگ
bullring	صحنه یامیدان گاوبازی
bullrings	صحنه یامیدان گاوبازی
stagehands	کارگردان پشت صحنه
prosceniums	جلو صحنه پیشگاه
proscenium	جلو صحنه پیشگاه
settings	گیرش صحنه پردازی
intratheater	داخل صحنه عملیات
It was stage –managed . It was trumped up.	صحنه سازی بود
setting	گیرش صحنه پردازی
onstage <adj.> <adv.>	روی صحنه [تئاتر]
open board	صحنه خلوت شطرنج
stagehand	کارگردان پشت صحنه
exeunt	صحنه را ترک گفتن
The scen of a bloody (great) battle.	صحنه نبرد خونین
theatricalize	بروی صحنه اوردن
curtain calls	بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call	بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whisper	نجوای روی صحنه
stage whispers	نجوای روی صحنه
shambles	قتلگاه صحنه کشتار
props	اثاثیه صحنه نمایش
stagestruck	عاشق صحنه نمایش
scene of action	صحنه جنگ یادرگیری
stagestruck	مسحور صحنه شده
to shiftthe scene	عوض کردن صحنه
theater in the round	تماشاخانه دارای صحنه مدور
advance base	پایگاه مقدم صحنه عملیات
by-play	حرکات یا مکالمات کنار صحنه
It was the usual scene.	صحنه [موقعیت] معمولی بود.
miseenscene	کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
to go on stage	وارد صحنه [نمایش] شدن
To appear on the scene (stage).	روی صحنه ظاهر شدن
The scene of the nover is laid in scotland.	صحنه داستان دراسکاتلند است
parquet	محل ارکسترنمایش پایین صحنه
upstaging	وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged	وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages	وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater army	ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army	نیروی زمینی صحنه عملیات
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
army in the field	ارتش مستقر در صحنه عملیات
forestage	قسمت جلو امده صحنه نمایش
offstage	خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
fly gallery	قسمت برامده کنار صحنه تاتر
spotlighted	شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
far-right extremist scene	صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
[extreme] right-wing scene	صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlight	شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting	شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights	شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare	کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
authorized strength of theater	استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage fright	وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
It was filmed on location.	صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
footlights	ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs.	صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
stage set	تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
air force component	نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component	نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.	خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
screens	پرده
unreserved	بی پرده
velum	پرده
vanes	پرده
smokescreen	پرده
screened	پرده
vane	پرده
window shade	پرده
screening, screenings	پرده
tympanon	پرده
tympan	پرده
door curtain	پرده
door curtain	پرده در
bluntly	بی پرده
plain spoken	بی پرده
pecten	پرده
patagium	پرده
at the rear of the stage <adj.> <adv.>	در پس پرده
backstage	در پس پرده
fin footed	پرده پا
blinds	پرده
membrane	پرده
blinded	پرده
blind	پرده
straightforwardly	بی پرده
straight out	بی پرده
membranes	پرده
free spoken	بی پرده
bluntest	بی پرده
blunting	بی پرده
mantle	پرده
purdah	پرده
palled	پرده
franker	بی پرده
franked	بی پرده
frank	بی پرده
palling	پرده
painting	پرده
paintings	پرده
mantles	پرده
frankest	بی پرده
blunter	بی پرده
veil	پرده
blunted	بی پرده
blunt	بی پرده
veils	پرده
pall	پرده
blunts	بی پرده
franks	بی پرده
franking	بی پرده
palls	پرده
straightforward	بی پرده
hangings	پرده
diaphragms	پرده
outspokenly	بی پرده
curtains	پرده
uninhibited	بی پرده
diaphragm	پرده
screen	پرده
straight	بی پرده
straighter	بی پرده
straightest	بی پرده
pert	بی پرده
mediastinum	میان پرده
quater tone	یک چهارم پرده
round unvarnished tale	سخن بی پرده
eardrum	پرده گوش
say it frankly	بی پرده بگو
To draw the curtain .	پرده را کشیدن
veil nebula	ابری پرده
pellicular	پرده دار
it is wrapt in mystery	در پرده است
tympanum	پرده گوش
maidenhead	پرده بکارت
living picture	پرده نقاشی
light screen	پرده نور
marking panel	پرده مخابرات
smoke screen	پرده دود
tympanic membrane	پرده گوش
panel code	کد پرده مخابرات
lambrequin	یا روی پرده
marking panel	پرده شناسایی
palmated	پرده دار
to draw the c. forth	پرده افتادن
drapery panel	چین پرده ای
tympanic membrane	پرده صماخ
tympanum	پرده گوش
unreserve	بی پرده گویی
upholster	پرده زدن
veil nebula	سحابی پرده
Shrouded in mystrey.	در پرده اسرار
wanelength	طول پرده
watertight diaphragm	پرده اب بندی
A 4-cat play.	نمایش در 4 پرده