Total search result: 201 (5 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
make a living <idiom> |
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن |
|
|
Other Matches |
|
on easy street <idiom> |
پول کافی برای زندگی راحت داشتن |
scans |
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن |
scanned |
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن |
scan |
بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن |
MIP mapping |
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده |
constants |
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند |
constant |
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند |
sample size |
بیتی استفاده میشود. بدست آوردن اندازهای از سیگنال که برای تامین اطلاعات درباره سیگنال به کار می رود |
procedural |
زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند |
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . |
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن ) |
acquire |
بدست آوردن |
gained |
بدست آوردن |
gain |
بدست آوردن |
attenuation |
بدست آوردن |
come by <idiom> |
بدست آوردن |
gains |
بدست آوردن |
take back <idiom> |
ناگهانی بدست آوردن |
in for <idiom> |
مطمئن بدست آوردن |
gun for something <idiom> |
بازحمت بدست آوردن |
to bring something |
بدست آوردن چیزی |
eke out <idiom> |
به سختی بدست آوردن |
to get [hold of] something |
بدست آوردن چیزی |
to obtain something |
بدست آوردن چیزی |
capturing |
عمل بدست آوردن داده |
collecting |
بدست آوردن یا دریافت داده |
in order to <idiom> |
اعتماد شخص را بدست آوردن |
To obtain the desired result . |
نتیجه مطلوب را بدست آوردن |
captures |
عمل بدست آوردن داده |
collect |
بدست آوردن یا دریافت داده |
collects |
بدست آوردن یا دریافت داده |
To know someone blind spots. |
رگ خواب کسی را بدست آوردن |
To make ( find , get ) an opportunity . |
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن |
capture |
عمل بدست آوردن داده |
analysis |
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده |
learning curve |
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان |
to get a good return on an investment |
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن |
get |
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده |
gets |
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده |
getting |
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده |
distribute |
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند |
distributing |
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند |
distributes |
عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند |
images |
سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر |
image |
[سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر] |
lobbies |
برای گذراندن لایحهای |
lobbied |
برای گذراندن لایحهای |
lobby |
برای گذراندن لایحهای |
grip |
بریدگی برای گذراندن اب |
gripped |
بریدگی برای گذراندن اب |
gripping |
بریدگی برای گذراندن اب |
grips |
بریدگی برای گذراندن اب |
end in itself <idiom> |
مکان کافی برای راحت بودن |
caught short <idiom> |
پول کافی برای پرداخت نداشتن |
He has not enough experience for the position. |
برای اینکار تجربه کافی ندارد |
well-to-do <idiom> |
پول کافی برای امرار معاش کردن |
hash |
سیستم کدگذاری مشتق شده از کد ASCII که شماره کدها برای سه حرف اول افزوده می شوند تا عدد جدیدی برای کد hash بدست اید |
serve |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
served |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
serves |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
subliminally |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
Is there enough time to change trains? |
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟ |
subliminal |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
pillow |
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب |
pillows |
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب |
long run |
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه |
to get something to somebody |
برای کسی چیزی را آوردن |
to make a study of something |
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن |
to stand the test |
برای مدت زیاد دوام آوردن |
to stand the test of time |
برای مدت زیاد دوام آوردن |
documenting |
نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید |
documented |
نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید |
document |
نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید |
struggle for existence |
مبارزه برای زندگی |
vital to life |
واجب برای زندگی |
land hunger |
از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی |
to have a bone to pick |
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن |
hash |
سیستم کدگذاری برای کد hash بدست آید |
cupidity |
حرص واز برای بدست اوردن مال |
to go to |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
to push for an answer [in reference to something] |
برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی] |
bring up <idiom> |
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن |
to go away |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
demurrer |
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند |
to take out a patent |
حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن |
bid |
بدست گرفتن کنترل شبکه برای ارسال داده |
bids |
بدست گرفتن کنترل شبکه برای ارسال داده |
light is necessary to life |
روشنایی برای زندگی لازم است |
state tiger |
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم |
adjustable split die |
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام |
decarburizing |
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن |
euthenics |
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح |
diesel ramjet |
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است |
warping |
پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل |
austempering |
تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد |
setup |
توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد |
cruise control |
کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت |
micronutrient |
ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست |
Don't let making a living prevent you from making a life. |
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود. |
restoration |
احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.] |
prima facie evidence |
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید |
it is impossible to live there |
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی |
drawing |
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند |
drawings |
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند |
hollerith code |
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند |
housekeeping |
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری |
symmetrical compression |
سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد |
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. |
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است. |
lead a dog's life <idiom> |
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن |
adequate |
کافی |
good [sufficient] <adj.> |
کافی |
adequate |
کافی |
acceptable <adj.> |
کافی |
enough |
کافی |
sufficient |
کافی |
adequate <adj.> |
کافی |
satisfactory <adj.> |
کافی |
sufficient <adj.> |
کافی |
sufficing <adj.> |
کافی |
enow |
کافی |
subsistence theory of wages |
نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون |
sufficient condition |
شرط کافی |
inextenso |
بطول کافی |
suffice |
کافی بودن |
skimping |
غیر کافی |
skimped |
غیر کافی |
sufficing |
کافی بودن |
Nothing more, thanks. |
کافی است. |
suffices |
کافی بودن |
skimp |
غیر کافی |
sufficed |
کافی بودن |
inadequate |
غیر کافی |
run short <idiom> |
کافی نبودن |
necessary and sufficient |
لازم و کافی |
sufficient conditions |
شرایط کافی |
last [be enough] |
کافی بودن |
adequately [sufficiently] <adv.> |
بقدر کافی |
sufficiently <adv.> |
بقدر کافی |
be adequate |
کافی بودن |
be enough |
کافی بودن |
suffice |
کافی بودن |
skimps |
غیر کافی |
be sufficient |
کافی بودن |
sufficient |
مقدار کافی |
scantiest |
غیر کافی |
plenty of rain |
باران کافی |
scanty |
غیر کافی |
adequately |
بقدر کافی |
reach |
کافی بودن |
due care |
مراقبت کافی |
scantier |
غیر کافی |
leisure |
وقت کافی |
well educatd |
دارای تحصیلات کافی |
voteless |
بدون رای کافی |
to have plenty of time |
وقت کافی داشتن |
incompetent |
غیر کافی ناشایسته |
sufficiency |
قابلیت مقدار کافی |
well paid |
دارای حقوق کافی |
inadequately |
بطور غیر کافی |
sufficient condition |
شرط کافی [ریاضی] |
insufficiently |
بطور غیر کافی |
All you have to do is to say the word. |
کافی است لب تر کنی |
enough |
باندازهء کافی نسبتا |
not a leg to stand on <idiom> |
مدرک کافی نداشتن |
he is short of hands |
کارگر کافی ندارد |
averting |
گذراندن |
passes |
گذراندن |
pass |
گذراندن |
survived |
گذراندن |
passed |
گذراندن |
survives |
گذراندن |
surviving |
گذراندن |
to rime away one's time |
گذراندن |
avert |
گذراندن |
averts |
گذراندن |
survive |
گذراندن |
to be at ease |
به گذراندن |
to have a rough time |
بد گذراندن |
to make a shift |
گذراندن |
averted |
گذراندن |
It is not deep enough. |
باندازه کافی گود نیست |
working ball |
گوی با سرعت و چرخش کافی |
Nothing more, thanks. |
کافی است، خیلی متشکرم. |
Enough has been said! |
به اندازه کافی گفته شده! |
in short supply <idiom> |
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار |
dozing |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
dozes |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
straw boss |
[سرپرست فاقد اختیارات کافی] |
dozed |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
doze |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
So much for theory! <idiom> |
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد. |
filtration |
از صافی گذراندن |
filrate |
از صافی گذراندن |
idlest |
وقت گذراندن |
temporizing |
وقت گذراندن |
token passing |
گذراندن نشانه |
niggle |
وقت گذراندن |
temporizes |
وقت گذراندن |
to sleep away one's time |
بخواب گذراندن |
idled |
وقت گذراندن |
interlace |
ازهم گذراندن |