English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (40 milliseconds)
English Persian
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
Search result with all words
activated فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activates فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
loose سبکبار کردن پرداختن
looser سبکبار کردن پرداختن
loosest سبکبار کردن پرداختن
proceed اقدام کردن پرداختن به
proceeded اقدام کردن پرداختن به
acquit پرداختن و تصفیه کردن
acquits پرداختن و تصفیه کردن
acquitting پرداختن و تصفیه کردن
Other Matches
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
invites دعوت کردن
to call in دعوت کردن
invited دعوت کردن
invite دعوت کردن
convocate دعوت کردن
to invite [to] دعوت کردن [به]
asks دعوت کردن
asking دعوت کردن
asked دعوت کردن
ask دعوت کردن
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque). باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to fling down the gauntlet بجنگ تن بتن دعوت کردن
invite to tender دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
convoke برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
bid امر کردن دعوت کردن
bids امر کردن دعوت کردن
defrayed پرداختن
practises پرداختن
shell out پرداختن
defrays پرداختن
pony up <idiom> پرداختن
take to پرداختن
to brush up پرداختن
to fork over پرداختن
practising پرداختن
defraying پرداختن
practise پرداختن
defray پرداختن
cough up پرداختن
abye پرداختن
practicing پرداختن
aby پرداختن
disburses پرداختن
disbursing پرداختن
paying پرداختن
fork out <idiom> پرداختن
practice پرداختن
imburse پرداختن
meet پرداختن
pays پرداختن
meets پرداختن
disburse پرداختن
disbursed پرداختن
kick over <idiom> پرداختن
foot the bill <idiom> پرداختن
pay پرداختن
recompensed غرامت پرداختن
nail به موقع پرداختن
to pay in a پیشکشی پرداختن
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
activate بفعالیت پرداختن
prepay قبلا پرداختن
recompenses غرامت پرداختن
nails به موقع پرداختن
pipe up به سخن پرداختن
recompense غرامت پرداختن
putting بفعالیت پرداختن
puts بفعالیت پرداختن
turn to بکار پرداختن
foot پرداختن مخارج
recompensing غرامت پرداختن
activating به فعالیت پرداختن
put بفعالیت پرداختن
indemnify غرامت پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
activated به فعالیت پرداختن
pay at tenor در سررسید پرداختن
To get on with a job. بکاری پرداختن
indemnity غرامت پرداختن
indemnities غرامت پرداختن
to pay on account [American English] یک قسط را پرداختن
get down to work بکار پرداختن
activate به فعالیت پرداختن
To pay money. To make a payment. پول پرداختن
nailed به موقع پرداختن
summoned دعوت
summonsed دعوت
summon دعوت
bidding دعوت
summons دعوت
invitations دعوت
calling دعوت
invitation دعوت
summonses دعوت
summonsing دعوت
pay off something چیزی را قسطی پرداختن
pore بمطالعه دقیق پرداختن
pores بمطالعه دقیق پرداختن
pony پرداختن خلاصه اخبار
ponies پرداختن خلاصه اخبار
to pay up تمام و کمال پرداختن
layaway plan <idiom> قرض راکم کم پرداختن
to pore [over; on] به مطالعه دقیق پرداختن
to pay off تمام و کمال پرداختن
pay up تمام وکمال پرداختن
poney پرداختن خلاصه اخبار
boarding call دعوت به بازدید
callers دعوت کننده
caller دعوت کننده
conference call دعوت به سخنرانی
letter of invitation دعوت نامه
letter of invitation رقعه دعوت
invitatory متضمن دعوت
invitation to treat دعوت به معامله
invitation to treat دعوت به مذاکره
invitation to tender دعوت به مناقصه
invitation to tender دعوت به مزایده
convocator دعوت کننده
uninvited دعوت نشده
challenges دعوت بجنگ
challenged دعوت بجنگ
challenge دعوت بجنگ
unbidden دعوت نشده
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
pick up the tab <idiom> صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent فاقد توانایی پرداختن دیون
defiance دعوت به جنگ بی اعتنایی
I am invited tonight of all nights . دعوت شدم آن هم امشب
invitee شخص دعوت شده
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
liquidated damages پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to compound قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
gauntlets دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to barge in بدون دعوت وارد شدن
gauntlet دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
to withdraw the invitation to an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
to disinvite somebody from an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
gantlope باند برای دست دعوت به مارزه
gatecrashers کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
please reply لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
gatecrasher کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
repondez s'il vous plait [RSVP] لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
to pay against receipt در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com