English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
Other Matches
athenaeum انجمن ادبی انجمن دانش
atheneum انجمن ادبی انجمن دانش
academy انجمن دانش
academies انجمن دانش
academician عضو انجمن دانش
acadmist عضو انجمن دانش یافرهنگستان
academical ادبی عضو انجمن دانش بافرهنگستان
matricular وابسته بصورت اعضای یک انجمن یا دانش جویان دانشگاه
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
information دانش نمایش داده شده به شخص به صورتی که قابل فهم باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
literay ادیبانه
literary ادیبانه
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
straight "A " student دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
clerkly فاضلانه ادیبانه
stylistic ادبی ادیبانه
conventicle انجمن مخفی وغیر قانونی انجمن مذهبی
oratorically ادیبانه از روی ایین سخنرانی
walras law براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
if conj چنانچه
if چنانچه
in case چنانچه مبادا
if چنانچه شرط
acceptably چنانچه پذیرفته شود
Should the occasion arise . چنانچه موردی پیش آید
If it ( ever ) comes to that . اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد
prolepsis فرض قبلی صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
meritorious شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
fit شایسته
purposive <adj.> شایسته
fits شایسته
fittest شایسته
suitable <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
seemly شایسته
practical <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
apropos شایسته
pertinent شایسته
inept نا شایسته
good شایسته
proper شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
competent شایسته
worthy شایسته
qua شایسته
meet شایسته
worthiest شایسته
meets شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
worthier شایسته
exact <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
qualified شایسته
proper <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
true <adj.> شایسته
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
fits لایق شایسته
apt مناسب شایسته
worshipful شایسته احترام
courtly شایسته دربار
courtlier شایسته دربار
beseem شایسته بودن
companionable شایسته رفاقت
courtliest شایسته دربار
becoming شایسته درخور
conditioning شایسته سازی
properly بطور شایسته
the ticket کار شایسته
eligible شایسته انتخاب
fitly بطور شایسته
fittest لایق شایسته
devisable شایسته تامل
devisable شایسته اندیشه
by fits and starts شایسته لایق
worthful شایسته مستحق
pensionable شایسته بازنشستگی
ought not شایسته نیست
ogr شایسته غول
proper dress جامه شایسته
winnable شایسته پیروزی
meet for a man شایسته است که
meetly بطور شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
meritorious شایسته ترین
christianlike شایسته مسیحیت
fit لایق شایسته
derisible شایسته ریشخند
discreditable شایسته بی اعتباری
behoove شایسته بودن
to be proper for شایسته بودن
justly <adv.> بطور شایسته
befitting درخور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
as it deserves بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
suitable شایسته فراخور
duly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
in due form بطرز شایسته
behove شایسته بودن
intrinsic مرتب شایسته
adequate شایسته بودن
worthy to become a king شایسته شاه شدن
righting شایسته خوب ذیحق
humance انسانی شایسته بشریت
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
workmanly شایسته کارگر خوب
workmanlike شایسته کارگر خوب
ineligible نا شایسته برای انتخاب
righted شایسته خوب ذیحق
right شایسته خوب ذیحق
servile شایسته نوکران چاپلوس
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
sufficient شایسته صلاحیت دار
oughtn't نبایستی شایسته نیست
worthily بطور شایسته و در خور
best شایسته ترین پیشترین
suitably بطور مناسب یا شایسته
competent شایسته دارای سر رشته
nameable شایسته نام بردن
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
condition شرط نمودن شایسته کردن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
quotable شایسته نقل قول کردن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
realizing دانش
realising [British] دانش
knowledge دانش
gramarey دانش
understanding دانش
sciences دانش
gramary دانش
gramarye دانش
science دانش
cognition دانش
cognisance [British] دانش
know-how دانش
knowledge دانش
scholarships دانش
wisdom دانش
kenning دانش
scholarship دانش
know how دانش
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
grader دانش اموز
to reach for knowledge دانش کوشیدن
aeronautics دانش هوانوردی
pupils دانش اموز
in ken د رحدود دانش
letters معرفت دانش
smattering دانش سطحی
an encourouges of science دانش پرور
to a knowledge دانش اندوختن
erudition فضل و دانش
learning دانش یادگیری
computer awarness دانش کامپیوتر
schoolfellow کسب دانش
pupil دانش اموز
postgraduate دانش اموخته
postgraduates دانش اموخته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com