English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
illustratively چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
Other Matches
persuasively چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
enucleation توضیح روشن سازی
enucleate روشن کردن توضیح دادن
nervine دارویی که پی ها را ارام سازدیا نیرودهد
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
as چنانکه
how چنانکه
so that چنانکه
in the event that چنانکه
so to speak چنانکه گویی
admissibleness چنانکه روا
as is well known چنانکه مشهور
prettily چنانکه زیبانماید
as it deserves چنانکه باید
proper چنانکه شایدوباید
dilatorily چنانکه پرشود
expressively چنانکه مقصودرابرساند
permissively چنانکه مخیرسازد
cresuendo چنانکه صداخردخرد
coordinately چنانکه یکجورباشد
pinchingly چنانکه فشاراورد
gratifyingly چنانکه خوشنودسازد
insolubly چنانکه اب نشود
convincingly چنانکه متقاعد کند
culpably چنانکه سزاوارسرزنش باشد
invulnerably چنانکه زخم برندارد
comme il faut چنانکه باید وشاید
brilliantly چنانکه برجسته باشد
inviolably چنانکه سزاوارحرمت باشد
decreasingly چنانکه روبکاهش گذارد
irrecoverably چنانکه بهبودی نپذیرد
effusively چنانکه گویی بریزد
decrescendo چنانکه صداخردخردضعیف شود
medially چنانکه درمیان باشد
inexpressively چنانکه مقصودرا نرساند
pitfully چنانکه سزاوارنکوهش باشد
pliably چنانکه بتوان خم کرد
funnily چنانکه خنده اورد
passably چنانکه بتوان پذیرفت
opprobriously چنانکه رسوایی اورد
meetly چنانکه باید و شاید
invisibly چنانکه دیده نشود
permissively چنانکه اجازه بدهد
meaningly چنانکه مقصودرا برساند
perniciously چنانکه زیان اورد
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
heliocentrically چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
gruesomely چنانکه وحشت اورد
according to his version چنانکه او شرح میداد
according as چنانکه بدان سان که
meetly چنانکه در خور باشد
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
fitfully چنانکه بگیردوول کند
privatively چنانکه نفی یا استثناکند
interminably چنانکه تمام نشود
inadmissibly چنانکه روایاجایز نباشد
prettily بخوبی چنانکه باید
treatises توضیح
treatise توضیح
commenting توضیح
commented توضیح
elucidation توضیح
explication توضیح
explanation توضیح
explanations توضیح
remarking توضیح
remarks توضیح
illustration توضیح
illustrations توضیح
remarked توضیح
remark توضیح
paraphrases توضیح
paraphrasing توضیح
comment توضیح
paraphrase توضیح
clarification توضیح
paraphrased توضیح
extraneously چنانکه وابسته بموضوع نباشد
indefensibly چنانکه دفاع بردار نباشد
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
assumably چنانکه بتوان فرض کرد
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
objectiveness چنانکه در خارج معقول باشد
inexhaustibly چنانکه تهی یاتمام نشود
sanguinarily چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
inappreciably بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
fadelessly چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
as is well known چنانکه همه کس بخوبی میدانند
perplexingly چنانکه گیج یا حیران سازد
inviolately چنانکه بی حرمت نشده باشد
grandiosely بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
peerlessly چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
pestilently چنانکه برای اخلاق مضرباشد
organically چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
onerously چنانکه مستلزم انجام تعهدی
prepossessingly چنانکه جلب توجه نماید
intelligibly واضحا چنانکه بتوان دریافت
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
commendably چنانکه شایان ستایش باشد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
pleasingly چنانکه خوش ایند باشد
piquantly چنانکه دهن رامزه بیاورد
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
engagingly چنانکه سرگرم یامشغول کند
inexpressively چنانکه زبان دار نباشد
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
epidemically چنانکه همه جاسرایت کند
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
causatively چنانکه دلالت برسبب نماید
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
retroactively چنانکه شامل گذشته شود
euphoniously چنانکه بگوش خوش ایندباشد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
explaining توضیح دادن
explains توضیح دادن
explain توضیح دادن
illustrative توضیح دهنده
song and dance توضیح زاید
song and dance توضیح واضحات
to offer an explanation توضیح دادن
explian توضیح دادن
explained توضیح دادن
account for توضیح دادن
elucidator توضیح دهنده
accountable قابل توضیح
get across <idiom> توضیح دادن
expositor توضیح دهنده
superscription توضیح ادرس
point out <idiom> توضیح دادن
step up <idiom> توضیح گرفتن
epexegetically برای توضیح
exponible توضیح بردار
epexegetically منباب توضیح
apodictic قابل توضیح
apodeictic قابل توضیح
illustrate توضیح دادن
explanatorily منباب توضیح
illustrates توضیح دادن
illustrating توضیح دادن
explicator توضیح دهنده
description of error توضیح عیب
description of error توضیح اشکال
defect description توضیح نقص
statements شرح توضیح
fault description توضیح نقص
statement شرح توضیح
error description توضیح اشکال
error description توضیح نقص
fault description توضیح اشکال
defect description توضیح اشکال
comprehensible <adj.> قابل توضیح
reasonable [comprehensible] <adj.> قابل توضیح
understandable <adj.> قابل توضیح
explicable قابل توضیح
states توضیح دادن
gloss تفصیل توضیح
explicable <adj.> قابل توضیح
stating توضیح دادن
defect description توضیح خرابی
clearest توضیح دادن
fault description توضیح عیب
clear توضیح دادن
defect description توضیح عیب
error description توضیح عیب
clearer توضیح دادن
fault description توضیح مشکل
error description توضیح مشکل
description of error توضیح خرابی
error description توضیح خرابی
fault description توضیح خرابی
description of error توضیح نقص
defect description توضیح مشکل
description of error توضیح مشکل
clears توضیح دادن
state- توضیح دادن
state توضیح دادن
stated توضیح دادن
illustrators توضیح دهنده
illustrator توضیح دهنده
inexplicability توضیح ناپذیری
unaccountable توضیح ناپذیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com