Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
to pole any thing up or down
چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
Other Matches
depresses
پایین دادن لوله پایین اوردن
depress
پایین دادن لوله پایین اوردن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
degrades
پایین دادن
degrade
پایین دادن
depression
پایین دادن
depressions
پایین دادن
to put down
پایین قرار دادن
lowering
پایین دادن لوله
lowered
پایین دادن لوله
lowers
پایین دادن لوله
lower
پایین دادن لوله
to push down
سوی پایین زور دادن
lower
: پایین اوردن تخفیف دادن
lowered
: پایین اوردن تخفیف دادن
pull down
پایین اوردن تخفیف دادن
lowering
: پایین اوردن تخفیف دادن
lowers
: پایین اوردن تخفیف دادن
give way
ضعف نشان دادن پایین امدن
to push down
بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
cold work
عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
to rub a thing in
چیزیرا خورد
to follow up the scent
رد چیزیرا گرفتن
obtruncate
سر چیزیرا زدن
to look for anything
چیزیرا جستجوکردن
tap
سوراخ چیزیرا بنداوردن
tapping
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to w anything out of a person
چیزیرا ازکسی دراوردن
to buy a pig in a poke
چیزیرا ندیده خریدن
to from an idea of something
چیزیرا تصور کردن
to take the place of something
جای چیزیرا گرفتن
to fool with anything
چیزیرا انگلک کردن
tapped
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to be incredulous of anything
چیزیرا دیر باور کردن
to w anything out of a person
چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
afterdate
تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to cry halves
نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
downhaul
پایین کشیدن رشته پایین کشنده
to ram a thing intoa person
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
tare
وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to inlay anything with gems
چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
improviser
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
stillage
چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
to take the a
بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
down
سوی پایین بطرف پایین
to prick at something
بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
improvisor
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
scrolls
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
scroll
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
to inlay gems in anything
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
shitu
پایین
below
<adv.>
در پایین
hereafter
<adv.>
در پایین
infara
پایین
hereinafter
[formal]
<adv.>
در پایین
subteen
پایین تر از سن 31
thereinafter
[archaic or formal]
<adv.>
در پایین
submiss
پایین
de-
پایین
sub-
یا پایین تر
vide infara
پایین
lower
پایین تر
further down
پایین تر
lowered
پایین تر
tailwater
پایین اب
bal
از مچ پا به پایین
dowm
پایین
subatmospheric
پایین تر از جو
lowering
پایین تر
infara
پایین تر
shorter
پایین تر
down
پایین
short
پایین تر
flattest
پایین
flat
پایین
shortest
پایین تر
below
پایین
hypogenous
پایین رو
low
پایین
lower
پایین
beneath
پایین
down stairs
پایین
beneath
پایین تر
low level
پایین
lowers
پایین تر
underneath
پایین
bottom
پایین
lower limit
حد پایین
lower most
پایین تر
bottoms
پایین
neath or neath
پایین تر
neath or neath
پایین
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
prolapse
پایین افتادن
go dan barai
رد کردن از پایین
desceht
پایین امدن
low wing
بال پایین
to come down
پایین امدن
submaxilla
ارواره پایین
descend
پایین امدن
prolapsus
پایین افتادگی
lower bound
کران پایین
neath or neath
پایین زیرین
dim light
نور پایین
prolapse
پایین افتادگی
decurrent
پایین افتاده
At lower levels.
در سطوح پایین تر
look down
پایین امدن
beneath
از زیر پایین تر از
descends
پایین امدن
let down
پایین کردن
low activity
فعالیت پایین
shutting
پایین اوردن
shuts
پایین اوردن
shut
پایین اوردن
From top to bottom.
ازبالاتا پایین
low altitude
ارتفاع پایین
minor
پایین رتبه
low energy
انرژی پایین
disrate
پایین اوردن
up and down
بالا و پایین
nutate
پایین افتادن
infrahuman
پایین تر از انسان
to bring down
پایین اوردن
downward compatible
سازگار رو به پایین
the valley lies below
ده در پایین است
downmost
پایین ترین
download
بارگیری پایین
the masses
دستههای پایین تر
oars down
پارو پایین
lee
پایین باد
downward compatibility
سازگارمتمایل به پایین
to beat down
پایین اوردن
downtrend
سیربطرف پایین
downward
پایین زیرین
on the down grade
پایین رونده
overhand
از پایین ببالا
downward
روبه پایین
nutant
پایین افتاده
to go down
پایین رفتن
go down
پایین رفتن
undermost
پایین ترین
down draft
جریان رو به پایین
down current
جریان رو به پایین
nether world
جهان پایین
downward stroke
ضربه رو به پایین
uoppon pyon soon koot
کف دست پایین
downward travel
ضربه رو به پایین
subordinated
فرعی پایین تر
down stroke
ضربه رو به پایین
downward movement
حرکت رو به پایین
downward swing
نوسان رو به پایین
drives
ضربه از پایین
drive
ضربه از پایین
downfield
میدان پایین
downfeed
تغذیه رو به پایین
to look down
پایین امدن
lowest
پایین ترین
hereinbelow
در پایین این
low resolution
وضوح پایین
to let down
پایین کردن
downstairs
طبقه پایین
lower classes
طبقه پایین
lower class
طبقه پایین
top-down
از بالا به پایین
top down
از بالا به پایین
nether
واقع در پایین
to set down
پایین اوردن
low resolution
تفکیک پایین
comedown
پایین رفتن
to sink in the scale
پایین رفتن
the lower world
جهان پایین
lowpass
پایین گذار
low order
مرتبه پایین
alow
روبه پایین
lower mast
دکل پایین
bate
پایین اوردن
to reach down
پایین اوردن
lower most
پایین ترین
subordinate
فرعی پایین تر
lower threshold
استانه پایین
lower limit
کران پایین
low level
در سطح پایین
breast
نورد پایین
lowermost
پایین ترین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com