English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English Persian
quickie چیزیکه بسرعت انجام شود
quickies چیزیکه بسرعت انجام شود
quicky چیزیکه بسرعت انجام شود
Other Matches
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
jotting چیزیکه با عجله نوشته شده
remover چیزیکه رنگ راحل میکند
par for the course <idiom> تنها چیزیکه انتظار داشته
removers چیزیکه رنگ راحل میکند
ear tab گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
irreducibility حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
ear cap گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
pull-back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
filters چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filter چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
deodand چیزیکه دولت برای استفاده عموم ضبط میکردزیرامایه مرگ کسی شده
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
hardest بسرعت
harder بسرعت
snacks بسرعت
fleetly بسرعت
likea بسرعت
rapidily بسرعت
hard بسرعت
rapidly بسرعت
full tilt بسرعت
snack بسرعت
quickly بسرعت
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
skyrocket بسرعت بالابردن
flees بسرعت رفتن
sweep بسرعت گذشتن از
snipped بسرعت قاپیدن
snip بسرعت قاپیدن
fleeing بسرعت رفتن
mushroom بسرعت رویاندن
mushrooming بسرعت رویاندن
mushroomed بسرعت رویاندن
mushrooms بسرعت رویاندن
at a great rat بسرعت زیاد
skyrockets بسرعت بالابردن
skyrocketing بسرعت بالابردن
skyrocketed بسرعت بالابردن
flee بسرعت رفتن
snipping بسرعت قاپیدن
fleets بسرعت گذشتن
scuttle بسرعت دویدن
scuttled بسرعت دویدن
scuttles بسرعت دویدن
scuttling بسرعت دویدن
dash بسرعت رفتن
dashes بسرعت رفتن
dashed بسرعت رفتن
whish بسرعت گذشته
fleet بسرعت گذشتن
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
mushrooms بسرعت ایجاد کردن
full drive بسرعت هرچه تمامتر
streak بسرعت حرکت کردن
hand over fist بسرعت وبمقدار زیاد
streaks بسرعت حرکت کردن
whomp up بسرعت تهیه کردن
scram بسرعت دور شدن
streaking بسرعت حرکت کردن
streaked بسرعت حرکت کردن
mushrooming بسرعت ایجاد کردن
mushroomed بسرعت ایجاد کردن
courses بسرعت حرکت دادن
coursed بسرعت حرکت دادن
course بسرعت حرکت دادن
snowballing بسرعت زیاد شدن
darting بسرعت حرکت کردن
darted بسرعت حرکت کردن
dart بسرعت حرکت کردن
post haste بسرعت شتاب فراوان
sonic وابسته بسرعت صوت
mushroom بسرعت ایجاد کردن
quick freeze بسرعت سرد کردن
jink بسرعت چرخ زدن
swoop بسرعت پایین امدن
scurried بسرعت حرکت دادن
scurrying بسرعت حرکت دادن
swoops بسرعت پایین امدن
vamoose بسرعت عازم شدن
swooping بسرعت پایین امدن
scurries بسرعت حرکت دادن
scurry بسرعت حرکت دادن
swooped بسرعت پایین امدن
light out بسرعت ترک کردن
jink بسرعت حرکت کردن
snowball بسرعت زیاد شدن
scrams بسرعت دور شدن
snowballs بسرعت زیاد شدن
snowballed بسرعت زیاد شدن
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
precipitate شتاباندن بسرعت عمل کردن
raced مسابقه دادن بسرعت رفتن
races مسابقه دادن بسرعت رفتن
race مسابقه دادن بسرعت رفتن
precipitating شتاباندن بسرعت عمل کردن
booming بسرعت درقیمت ترقی کردن
boomed بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom بسرعت درقیمت ترقی کردن
precipitated شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitates شتاباندن بسرعت عمل کردن
skirl بسرعت باد فرار کردن
booms بسرعت درقیمت ترقی کردن
zooms وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoomed وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoom وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
piss off <idiom> بسرعت دور شدن [اصطلاح روزمره]
slipcover پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
scoots بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooted بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
scoot بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooting بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
flying بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
triple tongue نتهای سه تایی را بسرعت باساز نایی زدن
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
improviser تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
improvisor تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
run-throughs بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run up بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
run through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ke lighning به تندی برق بسرعت برق
with lightning speed مانند برق به تندی برق بسرعت برق
at railway speed با تندی راه اهن بسرعت راه اهن
transaction انجام
performance انجام
accomplishment انجام
fulfillment انجام
performances انجام
execution انجام
end all انجام
effectuation انجام
fulfilment انجام
completion انجام
consummation انجام
sequel انجام
commissioning انجام
achievement انجام
sequels انجام
achievements انجام
commissions انجام
commission انجام
at last سر انجام
implementation انجام
terminuse ad quem انجام
implement انجام
implements انجام
implementing انجام
enforcement انجام
compietion انجام
implemented انجام
implementation انجام
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfill [American] به انجام رساندن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
unfulfilled انجام نشده
implements انجام دادن
performs انجام دادن
make a reality به انجام رساندن
execute به انجام رساندن
done انجام شده
carry out به انجام رساندن
implemented انجام دادن
bring into being انجام دادن
put into effect انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com