Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English
Persian
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
Search result with all words
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
Other Matches
long shot
<idiom>
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to be over something
به اتمام رساندن چیزی
damage
آسیب رساندن به چیزی
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to tip one the wink
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
in my opinion
بنظر من
seemed
بنظر امدن
purports
بنظر امدن
purporting
بنظر امدن
purport
بنظر امدن
purported
بنظر امدن
seems
بنظر امدن
seem
بنظر امدن
beseem
بنظر امدن
looking
بنظر اینده
blurring
نامشخص بنظر امدن
look black
متغیر بنظر امدن
beseem
مناسب بنظر امدن
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
blur
نامشخص بنظر امدن
blurred
نامشخص بنظر امدن
it sounds false
دروغ بنظر میرسد
blurs
نامشخص بنظر امدن
he looks brave
او شجاع بنظر میرسد
hulks
بزرگ بنظر رسیدن
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
hulk
بزرگ بنظر رسیدن
So it appears ( looks , seems ) that …
اینطور بنظر می آید که ...
She has a foreign appearance.
ظاهرش خارجی بنظر می آید
Playing football is not my idea of fun .
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
to lool black
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
the price was not reasonable
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
may it please your excellency
اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
He seems to have a vulgar tongue.
آدم دهن دریده ای بنظر می آید
The two parties seem irreoncilable.
طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .
رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
have the last laugh
<idiom>
باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability .
بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل
[ناقابل]
است
objectify
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
dark bulb
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
this story is improbable
این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
supplying
رساندن
bringing
رساندن به
supply
رساندن
supplied
رساندن
brings
رساندن به
conveys
رساندن
imply
رساندن
convey
رساندن
understand
رساندن
understands
رساندن
conveying
رساندن
conveyed
رساندن
implies
رساندن
implying
رساندن
bring
رساندن به
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to get done with
بپایان رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to have signed
به امضا رساندن
to top off
بپایان رساندن
benefit
:فایده رساندن
benefited
:فایده رساندن
benefiting
:فایده رساندن
profit
فایده رساندن
profited
فایده رساندن
profits
فایده رساندن
to see out
به پایان رساندن
consummate
بپایان رساندن
vindicates
به ثبوت رساندن
to push through
بپایان رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
to carry through
بپایان رساندن
consummating
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
to see through
به پایان رساندن
molest
ازار رساندن
finalised
بپایان رساندن
utilised
بمصرف رساندن
utilises
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilize
بمصرف رساندن
utilizes
بمصرف رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
finalises
بپایان رساندن
finalising
بپایان رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
assassinating
به قتل رساندن
finalizing
بپایان رساندن
finalizes
بپایان رساندن
finalized
بپایان رساندن
finalize
بپایان رساندن
martyr
به شهادت رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
overdoing
بحدافراط رساندن
overdoes
بحدافراط رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
molests
ازار رساندن
molesting
ازار رساندن
molested
ازار رساندن
forward
فرستادن رساندن
accomplish
به انجام رساندن
overdo
بحدافراط رساندن
overdid
بحدافراط رساندن
slays
به قتل رساندن
slaying
به قتل رساندن
slay
به قتل رساندن
vindicating
به ثبوت رساندن
vindicated
به ثبوت رساندن
vindicate
به ثبوت رساندن
carry out
به انجام رساندن
assassinating
بقتل رساندن
execute
به انجام رساندن
kill
بقتل رساندن
ratified
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
assassinate
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
implement
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
kills
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
signal
با اشاره رساندن
signaled
با اشاره رساندن
signalled
با اشاره رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
assassinated
بقتل رساندن
assassinated
به قتل رساندن
put into practice
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
assassinates
به قتل رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
assassinates
بقتل رساندن
actualize
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
murder
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
murdering
به قتل رساندن
murders
به قتل رساندن
make something happen
به انجام رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to go through with
به پایان رساندن
endamage
اسیب رساندن
supplying
رساندن دادن به
supply
رساندن دادن به
supplied
رساندن دادن به
bring on
بظهور رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
put through
به نتیجه رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
harm
اسیب رساندن
complete
بانجام رساندن
implying
مطلبی را رساندن
grig
ازار رساندن
hone
به کمال رساندن
to get oven
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
completing
بانجام رساندن
harms
اسیب رساندن
completes
بانجام رساندن
harming
اسیب رساندن
completed
بانجام رساندن
harmed
اسیب رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
terminates
بپایان رساندن
follow out
بانجام رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimises
به حداقل رساندن
minimising
به حداقل رساندن
minimize
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
put to death
به قتل رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com