Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
to open a can of worms
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
make waves
<idiom>
ایجاد دردسر
res inter alios
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
policy of contianment
سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
dry contact
اتصال الکتریکی غلط که باعث خطای تمام نشدنی میشود
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
pep talk
<idiom>
صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
definition
کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
definitions
کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
provcation
در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it
[anything]
.
من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم
[هیچ چیزی]
جادو بشود.
bell character
کد کنترلی که باعث میشود ماشین یک سیگنال قابل شنیدن ایجاد کند
catastrophic error
مشکلی که باعث ایجاد آسیب در برنامه یا پاک شدن ناگهانی فایل ها میشود
sensor
وسیله الکترونیکی که یک خروجی با توجه به وضعیت یا موقعیت فیزیکی فرآیند ایجاد کند.مراجعه شود به TRANSDUCER
terminator
ثباتی که در آخرین وسیله SCSI قرار می گیرد در یک زنجیره و باعث ایجاد جریان اکتریکی میشود
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
glitch
یک اشکال کوچک که خصوصا" به وسیله موج ولتاژ یا اختلال الکتریکی که باعث خطایی درارسال داده میشود ایجاد می گردد
glitches
یک اشکال کوچک که خصوصا" به وسیله موج ولتاژ یا اختلال الکتریکی که باعث خطایی درارسال داده میشود ایجاد می گردد
step up
<idiom>
باعث سریع شدن چیزی
hire purchase
کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
glitch
یک اشتباه کوچک که باعث ایجاد اشتباه در انتقال اطلاعات میشود
glitches
یک اشتباه کوچک که باعث ایجاد اشتباه در انتقال اطلاعات میشود
androgen
هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
spanning tree
روش ایجاد توپولوژی شبکه که حلقهای ندارد و در صورت شکل یا خطای شبکه باعث افزونگی میشود
glitches
هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
glitch
هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
drum
رسانه خروجی کامپیوتر که حاوی یک قطعه متحرک و یک کاغذ است که می چرخد و باعث ایجاد الگوهاو متن هایی میشود وقتی که هر دو در جهت مختلف می چرخند
drummed
رسانه خروجی کامپیوتر که حاوی یک قطعه متحرک و یک کاغذ است که می چرخد و باعث ایجاد الگوهاو متن هایی میشود وقتی که هر دو در جهت مختلف می چرخند
card
مجموعهای از شیارهای فلزی در انتهای لبه و روی سطح کارت که باعث ورود آن دراتصال لبه و ایجاد تماس الکتریکی میشود.
cards
مجموعهای از شیارهای فلزی در انتهای لبه و روی سطح کارت که باعث ورود آن دراتصال لبه و ایجاد تماس الکتریکی میشود.
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
constructive notice
ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
telephony
مجموعه استانداردها که نحوه کار کامپیوترها باسیستم تلفن را بیان میکند که باعث ایجاد پست الکترونیکی صوتی , پاسخ به تلفن و سرویس فکس میشود
hair
[الیاف نازکتر از پشم مو یا کرک بز و شتر، تفاوت آن با پشم در داشتن ساختار سلولی است که کیسه های هوای موجود باعث ایجاد درخشندگی بیشتر آن می گردد.]
delaying
خیری ایجاد کردن در چیزی
delays
خیری ایجاد کردن در چیزی
delay
خیری ایجاد کردن در چیزی
Viewdata
سیستم محاورهای برای ارسال متن یا گرافیک ازپایگاه داده به ترمینال کاربر به وسیله خط وط تلفن . که باعث ایجاد امکاناتی برای بازیابی اطلاعات , تراکنش ها , تحصیلات , بازی ها و خلاقیت میشود
cycled
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
reactive mode
حالت پردازش کامپیوتر که در آن هر ورودی کاربر باعث رویدادن چیزی میشود ولی پاسخ سریع داده نمیشود
incondensable
خلاصه نشدنی تغلیظ نشدنی
inconsumable
سوخته نشدنی تمام نشدنی
unappeasable
اقناع نشدنی راضی نشدنی
incorrodible
خورده نشدنی سائیده نشدنی
insupressive
پامال نشدنی موقوف نشدنی
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
ActiveX
سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
crucially
وخیم
crucial
وخیم
tenses
وخیم
tense
وخیم
tensed
وخیم
serious
وخیم
tensest
وخیم
critical
وخیم
sthenic
وخیم
tenser
وخیم
tensing
وخیم
dire
وخیم
direst
وخیم
direr
وخیم
to be fraught
[with]
وخیم بودن
deteriorates
وخیم شدن
critical
وخیم نکوهشی
tensing
وخیم شدن
deteriorating
وخیم شدن
deteriorated
وخیم شدن
worse
بدتر وخیم تر
worse off
وخیم تر شدن
in dire poverty
در تنگدستی وخیم
deteriorate
وخیم شدن
tenser
وخیم شدن
tensed
وخیم شدن
tense
وخیم شدن
tenses
وخیم شدن
tensest
وخیم شدن
tensive
وخیم شونده
fatal
مصیبت امیز وخیم
on request
وقتی که درخواست بشود
critically
بطور بحرانی یا وخیم
no serious incidents
حوادثی که وخیم نیستند
if he wishes to be a
اگرمی خواهد کسی بشود
extrinsic factor
عامل ضدکم خونی وخیم
where work is concerned
اگر مربوط به کار بشود ...
worst-
شکست دادن وخیم شدن
worst
شکست دادن وخیم شدن
He promised to behave ( mend his ways)
قول داد آدم بشود
I wI'll come as late as I possibly can .
تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
critical
وخیم انتقادی قابل تامل
bothersome
پر دردسر
cushy
بی دردسر
headaches
دردسر
effortlessly
بی دردسر
hassling
دردسر
hassles
دردسر
cushiest
بی دردسر
cushier
بی دردسر
todo
دردسر
headache
دردسر
aggro
دردسر
in hot water
<idiom>
در دردسر
effortless
بی دردسر
hassled
دردسر
hassle
دردسر
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
Talk a lot without saying much
خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
That's out of the question.
این غیرممکن است که عملی بشود.
Let the car cool off.
بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
troublesome
<adj.>
دردسر آفرین
hot potato
مایهی دردسر
inconvenience
دردسر ناسازگاری
agreat d. of trouble
دردسر زیاد
inconvenienced
دردسر ناسازگاری
inconveniences
دردسر ناسازگاری
hot potatoes
مایهی دردسر
inconveniencing
دردسر ناسازگاری
bother
دردسر دادن
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
bothering
دردسر دادن
mess up
<idiom>
به دردسر افتادن
bothers
دردسر دادن
bothered
دردسر دادن
problem-free
<adj.>
بدون دردسر
trouble-free
<adj.>
بدون دردسر
psychic income
درامد بی دردسر
in the soup
<idiom>
در دردسر افتادن
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
let sleeping dogs lie
<idiom>
[دنبال دردسر نگرد]
soft loans
وام بدون دردسر
soft loan
وام بدون دردسر
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
trachle
سبب خستگی یا دردسر
cushily
اسان وبی دردسر
to be toast
[American E]
<idiom>
در دردسر بزرگی بودن
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
No way!
این غیرممکن است که عملی بشود.
[اصطلاح روزمره]
To get embroiled in something.
د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
psychic income
درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
He was barred from the casino.
او
[مرد]
اجازه نداشت داخل این کازینو
[قمارخانه]
بشود.
pseudo random
رشته تولید شده تصادفی که در مدت طولانی تکرار بشود
to cause trouble for oneself
برای خود دردسر راه انداختن
rhetorical question
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
to bring somebody into line
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
It appears questionable whether he will manage to do that.
بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
I didn't intend to involve you in this mess.
من نمی خواستم تو را با این گرفتاری
[دردسر]
درگیر کنم.
get into a row
مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
impalpability
حس نشدنی
inexecutable
<adj.>
نشدنی
unfeasible
<adj.>
نشدنی
insoluble
حل نشدنی
impracticable
<adj.>
نشدنی
inductile
خم نشدنی
irresolvable
حل نشدنی
insolvable
حل نشدنی
impractical
نشدنی
irresoluble
اب نشدنی
indissoluble
اب نشدنی
indiminishable
کم نشدنی
indissoluble
حل نشدنی
inextricable
حل نشدنی
infeasible
نشدنی
ineradicable
قلع نشدنی
illegibility
خوانده نشدنی
ineradicable
ریشه کن نشدنی
insurmountable
بر طرف نشدنی
an inflexible rod of iron
میل خم نشدنی
an impossible act
کار نشدنی
unrelenting
تسلیم نشدنی
immiscible
امیخته نشدنی
indefatigable
خسته نشدنی
incorruptible
فاسد نشدنی
immiscible
مخلوط نشدنی
indefinable
توصیف نشدنی
impalpable
لمس نشدنی
indefinably
توصیف نشدنی
impenetrable
سوراخ نشدنی
indelible
پاک نشدنی
inexorable
تسلیم نشدنی
inviolate
غصب نشدنی
unprintable
چاپ نشدنی
invincible
مغلوب نشدنی
impenetrable
داخل نشدنی
irrepressible
مطیع نشدنی
irrepressible
خوابانده نشدنی
impracticable
اجراء نشدنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com