English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
vicarious work کاری که کسی به جای دیگری بکند
Other Matches
without lifting a finger بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
to shift a burden کاری رابدوش دیگری گذاشتن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
let him do his worst هرچه ازدستش برمیاید بکند
the odds are that he will doit احتمال دارد که انکار را بکند
Don't let it get to you. نگذار این تو را عصبانی بکند.
instead of working بجای اینکه او کار بکند
no one man can do it هیچکس به تنهایی نمیتوانداین کار را بکند
microscopist کسیکه میتواند با ریز بین ازمایش هایی بکند
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
nobody can take work [abuse] indefinitely. هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
After dinner he likes to retire to his study. پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
academic freedom آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to never let yourself get to thinking like them <idiom> نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
third به دیگری
thirds به دیگری
another دیگری
tother دیگری
t' other دیگری
mosaics موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery سرب کاری کارخانه سرب کاری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
at another time در زمان دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
other متفاوت دیگری
others متفاوت دیگری
at second hand از قول دیگری
onother's money پول دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
consecutively یکی پس از دیگری
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
detinue ضبط مال دیگری
releases اعراض از حق به نفع دیگری
another کسی [چیز] دیگری
one country or another این یا یک کشور دیگری
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
heteronomy پیروی از قانون دیگری
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
released اعراض از حق به نفع دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
converting تغییر چیزی به دیگری
converted تغییر چیزی به دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
alternately تغییر از یکی به دیگری
assumpsit تقبل دیون دیگری
predecease قبل از دیگری مردن
personifying رل دیگری بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
release اعراض از حق به نفع دیگری
i had no a چاره دیگری نداشتم
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
transplanted درجای دیگری نشاندن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
transplant درجای دیگری نشاندن
it is of a different kind قسم دیگری است
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
ratio نسبت یک عدد به دیگری
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
one after a یکی درپی دیگری
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
ratios نسبت یک عدد به دیگری
predecease مرگ قبل از دیگری
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
serially یکی پس از دیگری یا در سری
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
transplants درجای دیگری نشاندن
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
transplanting درجای دیگری نشاندن
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
inherit وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting وارث شدن از دیگری گرفتن
inherits وارث شدن از دیگری گرفتن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
vest واگذاری حقی یامالی به دیگری
vests واگذاری حقی یامالی به دیگری
transubstantiate بجسم دیگری تبدیل کردن
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
delays یچ بسته به دیگری عبور میکند
girlfriends زنی که دوست زن دیگری است
girlfriend زنی که دوست زن دیگری است
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
delay یچ بسته به دیگری عبور میکند
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
staged اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
vicariousness خود را به جای دیگری گذاشتن
proxy بنمایندگی دیگری رای دادن
overlap پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusible قابل تزریق در جسم دیگری
right of way حق عبور از روی ملک دیگری
rights of way حق عبور از روی ملک دیگری
transmutation تبدیل عنصری بعنصر دیگری
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
suffragan تابع منطقه یاقسمت دیگری
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
sublease به مستاجر دیگری اجاره دادن
matches تنظیم ثبات معادل با دیگری
reword باواژههای دیگری بیان کردن
pur autre vie برای مدت عمر دیگری
delaying یچ بسته به دیگری عبور میکند
multiplicand عددی که در دیگری ضرب شود
relocation انتقال به محل دیگری ازحافظه
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
personator کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
passing off به اسم دیگری معامله کردن
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
ghostwrite بنام شخص دیگری نوشتن
overlapped پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlaps پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusable قابل تزریق در جسم دیگری
transmission ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
transmissions ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
interrupt حرف دیگری را قطع کردن
interrupting حرف دیگری را قطع کردن
interrupts حرف دیگری را قطع کردن
are these a more apples هیچ سیب دیگری هست
to t. بحقوق دیگری تجاوز کردن
augmenter مقداری که به دیگری اضافه میشود
outdistance خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistanced خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistancing خیلی جلوتر از دیگری افتادن
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
objected ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rehousing به جای دیگری اسکان دادن
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
new person <idiom> شخص دیگری شدن ،بهترشدن
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
impersonation نقش دیگری رابازی کردن
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
to be moved to another school به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
foist چیزی را بجای دیگری جا زدن
objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
global را با دیگری در متن عوض میکند
globally را با دیگری در متن عوض میکند
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to connect with a flight به پرواز [دیگری] وصل شدن
to transubstantiate به جسم دیگری تبدیل کردن
unless you are otherwise engaged اگر کار دیگری نداری
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
to exchange something [for something] معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
paths مسیر از یک نقط ه در شبکه ارتباطی به دیگری
heteronomy انقیادوپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری
path مسیر از یک نقط ه در شبکه ارتباطی به دیگری
drift bolt میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
eep گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
dutch uncle کسی که به سختی دیگری راملامت کند
topwork پیوند از جنس دیگری بدرخت زدن
ecesis قراردادن حیوان یا گیاهی درمحل دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com