English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
to t. a cusomer for goods کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
Other Matches
knocked down کالاهایی که بصورت باز به مشتری داده میشود و خود مشتری انرانصب مینماید مانند مبلمان
charges forward هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
customized بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customizing بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customised بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customises بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customising بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customize بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customizes بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
back order قسمتی از کالای مشتری که به علتی تحویل نشده
tie-in فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
tie-ins فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
tie in فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد
duble option خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
caveatemptor به معنی " بگذار مشتری حذرکند یا بگذار مشتری موافب باشد "
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
evening star مشتری
custom مشتری
purchaser مشتری
customer مشتری
customers مشتری
account مشتری
clients مشتری
buyer مشتری
patron مشتری
patrons مشتری
purchaser مشتری
shopper مشتری
vendee مشتری
buyers مشتری ها
purchasers مشتری ها
shoppers مشتری ها
vendees مشتری ها
client مشتری
purchasers مشتری
vendee مشتری
buyer مشتری
buyers مشتری
custom ic IC مشتری
bargainee مشتری
jupiter مشتری
Jove ستاره مشتری
habitue مشتری مانوس
prospect مشتری احتمالی
John [American E] [prostitute's client] مشتری [فاحشه ای]
chap مشتری مرد
prospects مشتری احتمالی
prospecting مشتری احتمالی
prospected مشتری احتمالی
accosts مشتری جلب کردن
shop lifter دزد مشتری نما
patrons مشتری یا ارباب رجوع
jovian planets سیارههای مشتری مانند
patron مشتری یا ارباب رجوع
client server network شبکه خدمتگزار- مشتری
accost مشتری جلب کردن
accosted مشتری جلب کردن
touting مشتری جلب کردن
custom ROM مین نیاز مشتری
touted مشتری جلب کردن
tout مشتری جلب کردن
custom software نرم افزار مشتری
touts مشتری جلب کردن
customer service technician تکنسین سرویس مشتری
catch phrase of catchline شعار جذب مشتری
accosting مشتری جلب کردن
charge account حساب بدهی مشتری
customers نگهداری و تعمیر یک وسیله مشتری
patronises نگهداری کردن مشتری شدن
patronizes نگهداری کردن مشتری شدن
status enquiry پرسش درخصوص وضعیت مشتری
patronized نگهداری کردن مشتری شدن
patronize نگهداری کردن مشتری شدن
customer نگهداری و تعمیر یک وسیله مشتری
patronised نگهداری کردن مشتری شدن
r. ofanyone's chattles پس دادن کالای کسی
customer ول نیاز ها و سفارشات و درخواستهای مشتری است
patron-driven acquisition [PDA] [library] کسب بر طبق [درخواست] مشتری [کتابخانه]
customers ول نیاز ها و سفارشات و درخواستهای مشتری است
deliverable state کالاهایی که در وضعیت تحویل به مشتری میباشند
tramp steamer کشتی که به هرمحلی که مشتری بخواهدسفر میکند
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
self selection انتخاب کالا توسط مشتری خود گزینی
asteroid سیارات صغارمابین مریخ و مشتری شهاب اسمانی
asteroids سیارات صغارمابین مریخ و مشتری شهاب اسمانی
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
custom-built آنچه مخصوص یک مشتری ساخته شده است
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
dummy محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
cost absoption هزینهای که در قیمت تولید کالا منظورنمیشود و از مشتری دریافت نمیگردد
cash-and-carries نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
They have come out with a new gimmick to attract customers . کلک جدیدی برای جلب مشتری پیدا کرده اند
demonstration قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
demonstrations قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
demo قطعهای در مغازه که به مشتری نحوه کار آن وسیله را نشان میدهد
dummies محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
contango بهره دیرکرد تسلیم قرضه وسهام مهلت تحویل مبیع به مشتری
lead time مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
buyer's option to duble خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
mid user اپراتوری که اطلاعات مربوطه را از پایگاه داده ها دریافت میکند برای مشتری یا کاربر
back end server کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
marketing بررسی روشهای پخش و توزیع کالااز لحظه خروج از کارخانه تا رسیدن به دست مشتری
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
EFTPOS ترمینالی در POS که به یک کامپیوتر مرکزی وصل است که پول را مستقیماگ از حساب مشتری به مغازه منتقل میکند
canvassed جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvasses جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvassing جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvass جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
turnkey system سیستم کامل که طبق نیاز مشتری طراحی شده است و آماده استفاده است
loss leader بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
ULA قطعهای که حاوی تعداد مدار منط قی جدا و دروازه هایی که سپس توسط مشتری وصل می شوند تا تابع مورد نظررا انجام دهند
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
microsoft برنامهای که روی سرور ویندوز NT ماکرو سافت اجرا میشود و توابعی که برای تعویض نرم افزار مشتری در ویندوز به کار می رود
fractional T روش تقسیم فرفیت از خط ارتباطی T با نرخ مگابیت در ثانیه به کانالهای کوچکتر کیلوبایت در ثانیه که مناسب تر و ارزانتر برای استفاده مشتری هستند
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
labeled cargo کالای برچسب دار کالای علامت داری که معمولا خطرناک است
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
expands توسعه دادن بسط دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com