Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (7 milliseconds)
English
Persian
portfolio
کانتینر مسطح
portfolios
کانتینر مسطح
Other Matches
evolute
بسط منحنی مسطح وابسته به منحنی مسطح بعقب برگشته
container
کانتینر
container/pallet loader
کانتینر
containers
کانتینر
full container load
فرفیت پر کانتینر
fcl
فرفیت پر کانتینر
bulk supply
اماد با کانتینر
containerization
حمل کالا با کانتینر
freight container
کانتینر حمل بار
less than container load
زیر فرفیت کانتینر
less than container load
کمتر از فرفیت کانتینر
container transport
حمل و نقل بوسیله کانتینر
milvan
کانتینر حمل بار دریایی نظامی
lcl
load container than less زیر فرفیت کانتینر
containerisation
بصورت کانتینر دراوردن درکانتینر گذاشتن
milvan chassis
شاسی نصب کانتینر حمل باردریایی
freight lighter
قطار سریع السیر جهت حمل کانتینر
consolidation container
کانتینر کالاهای عمومی جعبه حمل کالاهای مشترک
tabulates
مسطح
planes
مسطح
planing
مسطح
plainest
مسطح
flattened
مسطح
plains
مسطح
level
مسطح
plainer
مسطح
leveled
مسطح
levelled
مسطح
levels
مسطح
plane
مسطح
tabulate
مسطح
tabulated
مسطح
planed
مسطح
plain
مسطح
flattest
مسطح
planar
مسطح
flat
مسطح
even
مسطح
level point
نقطه مسطح
map chart
نقشه مسطح
level land
زمین مسطح
plane figure
شکل مسطح
flat arch
قوس مسطح
arch flat
طاق مسطح
square planar
مسطح مربعی
rase
مسطح کردن
flatware
فروف مسطح
flatfoot
مسطح شدن کف پا
planar configuration
پیکربندی مسطح
flatbed scanner
پویشگر مسطح
flatbed plotter
رسام مسطح
planar complex
کمپلکس مسطح
flat weld
جوش مسطح
flat roof
بام مسطح
flat pack
بسته مسطح
flat ground
زمین مسطح
flat pass
رخده مسطح
plane wave
موج مسطح
area weight balance
ترازوی مسطح
leveled
مسطح شدن
tabulates
مسطح کردن
clearings
مکان مسطح
plateaus
زمین مسطح
plateaux
زمین مسطح
campaigns
زمین مسطح
campaigning
زمین مسطح
planing
صاف مسطح
campaigned
زمین مسطح
planes
صاف مسطح
campaign
زمین مسطح
planed
صاف مسطح
plateau
زمین مسطح
clearing
مکان مسطح
flatly
بطور مسطح
tabulated
مسطح کردن
tabulate
مسطح کردن
levels
مسطح شدن
piggybacks
واگن مسطح
levels
مسطح کردن
levelled
مسطح شدن
levelled
مسطح کردن
leveled
مسطح کردن
piggyback
واگن مسطح
level
مسطح شدن
level
مسطح کردن
plane
صاف مسطح
plano concave lens
عدسی مسطح- مقعر
plano convex lens
عدسی مسطح- محدب
terraced roof
پشت بام مسطح
trigonal planar molcule
مولکول مسطح مثلثی
tringular planar molecule
مولکول سه گوش مسطح
plain gypsum lath
[توفان سنگ و گچ مسطح]
to level off
مسطح شدن
[ناحیه ای]
tableland
زمین هموار و مسطح
plane polarized light
نور قطبیده مسطح
door panel
بخش مسطح درب
flat panel display
صفحه نمایش مسطح
planing
سطح تراز مسطح
planes
سطح تراز مسطح
planed
سطح تراز مسطح
plane
سطح تراز مسطح
planisphere
جهان نمای مسطح
linear polarized light
نور قطبیده مسطح
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
boarded
تخته یا مقوا ویاهرچیز مسطح
rafts
دگل قایق مسطح الواری
raft
دگل قایق مسطح الواری
flat bed plotter
رسام با بستر تخت مسطح
sinusoidal projection
نقشه جهان نمای مسطح
holm
زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه
planation
مسطح شدن زمین در اثر فرسایش
platelet
جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
plasma panel display
وسیله نمایش مسطح باحبابهای کوچک نئون
diaper
[نقش های تزئینی روی سطح صاف و مسطح]
freightliner
شرکت حمل و نقل کننده کالا قطار سریع السیر جهت حمل کالا در مسافتهای دور قطاری که کانتینر حمل می نمایدfreight
chimney-bar
[نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
mortarboard
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
conical flow
تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
mortarboards
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
gas plasma display
صفحه نمایش مسطح که براساس اصولی هماننداصول تابلوهای نئون کارمیکندfraxinella
notebook computer
یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
plano concave
از یک طرف مسطح و از طرف دیگر مقعر
ranges
عبور کردن مسطح کردن
ranged
عبور کردن مسطح کردن
range
عبور کردن مسطح کردن
flattens
مسطح کردن بیمزه کردن
flatten
مسطح کردن بیمزه کردن
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com