English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
Other Matches
continuously set vector عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
collator ماشینی که برای تلفیق و ادغام مجموعه کارتها یا سایر اسناد در یک رشته متوالی بکار می رود
sequential <adj.> متوالی
successive متوالی
sequential متوالی
hand running متوالی
consecutive <adj.> متوالی
successive <adj.> متوالی
continuous متوالی
succedaneous متوالی
series متوالی
consecutive متوالی
sequential پی در پی متوالی
uninterrupted متوالی
thuds ضربههای متوالی
successive objective هدفهای متوالی
successive intervals فاصلههای متوالی
succedent متاخر متوالی
sequence checking کنترل متوالی
sequence control کنترل متوالی
doubled up دواسترایک متوالی
doubled دواسترایک متوالی
double دواسترایک متوالی
successive متوالی مسلسل
continuous error خطای متوالی
thud ضربههای متوالی
reels متوالی پشت سر هم
Successive Approximation تقریب متوالی
thudded ضربههای متوالی
thudding ضربههای متوالی
reeling متوالی پشت سر هم
consecutive پیاپی متوالی
reeled متوالی پشت سر هم
bit stream بیتهای متوالی
reel متوالی پشت سر هم
continuous data دادههای متوالی
subalternate افسر جزء متوالی
pitapat با ضربههای تند و متوالی
fusillade شلیک متوالی تیرباران
successive reproductions method روش بازسازیهای متوالی
days on end چند روز متوالی
garland نیم پیچهای متوالی
series resonant circuit مدار رزنانس متوالی
garlands نیم پیچهای متوالی
successive approximations method روش تقریبهای متوالی
method of successive approximations روش تقریبهای متوالی
coherent مرتب و دارای نظم متوالی
the difference between the consecutive terms اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
downpours فرو ریزی بارش متوالی
rat a tat ضربات متوالی و تند زدن
rat-a-tat ضربات متوالی و تند زدن
anaphora تکرار یک یا چند عبارت متوالی
continous متصل متوالی بدون وقفه
rat a tat tat ضربات متوالی و تند زدن
KO's با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
downpour فرو ریزی بارش متوالی
KO با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
state succession تعویض دولتهابه طور متوالی
rat a tat tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
mid span مرکزفاصله افقی بین دو پایه متوالی پل
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
rat-a-tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
rat a tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
surface interval فاصله بین غواصهای متوالی از سطح اب
tamp بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن
meiosis تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
continuous strip imagery عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
opener مسابقه نخست ازدو مسابقه متوالی
decca سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
radial line plot روش تعیین محل نقاط بااخراج اشعه
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
radio position finding روش تعیین محل ایستگاه فرستنده به روش تقاطع
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
back wardation تعیین اجل برای بایع
short line محدوده تعیین شده برای فرودتوپ
metronome اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
metronomes اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
maintenance window [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
playoffs مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
bathometer دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود
service time window [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
playoff مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
nominate تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
nominating تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
nominates تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
advowson حق تعیین مقام برای تصدی اموروقفی کلیسا
bibliotics بررسی دست نوشته برای تعیین اصالت ان
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
command heading مسیر تعیین شده برای هواپیماتوسط برج کنترل
photo finish استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
constructive placement تعیین محل برای بارگیری یاتخلیه مناسب کشتیها
limits محدودههای بیشترین حد از پیش تعیین شده برای اعداد در کامپیوتر
center تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
cone penetrometer وسیله تعیین مقاومت خاک برای عبور و مرور خودروها
collusion برای تعیین قیمت مشترک و یا تقسیم بازار کالامیان خود
winter book تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
pibal دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
lags زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
lag زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
lagged زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
tan alt ضریب انحراف سایه برای تعیین ارتفاع اشیا در روی عکس هوایی
shadow factor ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
shake bottle بطری حاوی گویهای کوچک نمره دار برای تعیین شماره بازیگر بیلیارد
check point نقطه از پیش تعیین شدهای در سطح زمین برای کنترل حرکت رسانگرها یا پرتابه ها
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
point designation شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
pill pool billiard بیلیارد کیسه دار با تعیین شماره گوی برای هر بازیگربا ژتون یا گویهای کوچک مخصوص
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
reseau اخراج اشعه
command altitude ارتفاع فرمان داده شده برای پرواز ارتفاع تعیین شده برای هواپیمای رهگیر
alphaphotographic آنچه باعث نمایش تصاویر با استفاده از حروف گرافیکی از پیش تعیین شده برای سرویسهای تلتکس می شوند
observers گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
observer گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
back azimuth method گرای معکوس در اخراج اشعه
movement credit وقت پیش بینی شده و تعیین شده برای حرکت یک ستون
range resolution قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
timing disc علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
deflections هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
deflection هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
tasking سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
dial up استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
specification تعیین
designation تعیین
designations تعیین
determination تعیین
formulation تعیین
appointment تعیین
fixation تعیین
emplacement تعیین جا
appointments تعیین
fixations تعیین
assignment of space تعیین جا
identifying تعیین کردن
assignments تعیین تعدادسهمیه
avows شرط تعیین
avowing شرط تعیین
assignment تعیین تعدادسهمیه
routes تعیین خط مسیر
appraisal تعیین قیمت
tell off تعیین کردن
route تعیین خط مسیر
determine تعیین کردن
specified تعیین شده
appraisals تعیین قیمت
appropriated <adj.> <past-p.> تعیین شده
quantification تعیین خاصیت
titration تعیین عیار
identify تعیین کردن
range determination تعیین مسافت
orientation تعیین موقعیت
identifies تعیین کردن
identified تعیین کردن
blood types تعیین کردن
avow شرط تعیین
blood type تعیین کردن
formulation تعیین کردن
abounds تعیین حدودکردن
watermark تعیین میزان مد اب
watermarks تعیین میزان مد اب
signification تعیین افهار
sex determination تعیین جنسیت
unitization تعیین واحد
determinants تعیین کننده
valorization تعیین ارزش
wage determination تعیین دستمزد
determinant تعیین کننده
determines تعیین کردن
slate تعیین کردن
redirection تعیین جهت
blood groups تعیین کردن
blood group تعیین کردن
location تعیین محل جا
locations تعیین محل جا
abounded تعیین حدودکردن
redirection تعیین مسیر
demarcation تعیین حدود
abounding تعیین حدودکردن
typification تعیین نمونه
slates تعیین کردن
slated تعیین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com