Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (12 milliseconds)
English
Persian
periodic
که مرتب رخ میدهد
periodical
که مرتب رخ میدهد
Search result with all words
exchange
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanges
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanging
روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
relative
پاسهای مرتب که به نرم افزارکامپیوترامکان محاسبه زمان حقیقی میدهد
Other Matches
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorted
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort
روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
merge sorting algorithm
الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
sorted
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
filing
1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
sorted
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sort
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts
الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
logical
حرف یا کلمهای که عمل منط قی که انجام میدهد را شرح میدهد.
bubble sort
روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
dma
UPC ای که به کنترولی DMA اجازه ارسال داده روی باس در حین دورههای ساعت میدهد وقتی که دستورات داخلی یا NOP را انجام میدهد
support
CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
graphics
پردازنده جانبی که سرعت نمایش را افزایش میدهد. محل پیکس ها را محاسبه میکند که خط c شکل را می سازند و آنها را نمایش میدهد
format
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
formats
روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
ToolTips
برنامهای که تحت ویندوز کار میکند و یک خط از متن را زیر یک نشانه نشان میدهد وقتی که کاربر نشانه را روی آن قرار میدهد
supervisory
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
HTML
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
tidies
مرتب
decent
<adj.>
مرتب
straight
<adj.>
مرتب
presentable
<adj.>
مرتب
prissy
مرتب
regulars
مرتب
in good order
<adj.>
مرتب
tidier
مرتب
tidied
مرتب
systematic
مرتب
irregular
نا مرتب
ordered
مرتب
business like
مرتب
serials
مرتب
well groomed
مرتب
methodic
مرتب
well-groomed
مرتب
businesslike
مرتب
serial
مرتب
tidiest
مرتب
shipshape
مرتب
regular
<adj.>
مرتب
indexes
مرتب کر دن
trims
مرتب
neatest
مرتب
trimmest
مرتب
fair
<adj.>
مرتب
neater
مرتب
proper
<adj.>
مرتب
well-ordered
<adj.>
مرتب
neat
<adj.>
مرتب
steady
<adj.>
مرتب
indexed
مرتب کر دن
index
مرتب کر دن
uncluttered
<adj.>
مرتب
orderly
مرتب
kilter
مرتب
orderlies
مرتب
trim
<adj.>
مرتب
tidy
<adj.>
مرتب
he was neat
مرتب
tidying
مرتب
trimmest
مرتب پاکیزه
straightest
راحت مرتب
arrange
مرتب کردن
trim
مرتب پاکیزه
straighter
راحت مرتب
trims
مرتب پاکیزه
ordering
مرتب سازی
marshalled
مرتب کردن
riptide
جریان اب نا مرتب
marshals
مرتب کردن
collating
مرتب کردن
collates
مرتب کردن
collated
مرتب کردن
arranging
مرتب کردن
arranges
مرتب کردن
ordered pair
جفت مرتب
arranged
مرتب کردن
straight
راحت مرتب
regularizing
مرتب کردن
collocates
مرتب کردن
tidied
مرتب کردن
tidier
مرتب کردن
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape .
مرتب ومنظم
collocated
مرتب کردن
collocate
مرتب کردن
tidying
مرتب کردن
tidies
مرتب کردن
straighten up
<idiom>
مرتب کردن
put straight
مرتب کردن
collocating
مرتب کردن
intrinsic
مرتب شایسته
regularised
مرتب کردن
regularizes
مرتب کردن
regularized
مرتب کردن
graduate
مرتب کردن
graduates
مرتب کردن
graduating
مرتب کردن
regularize
مرتب کردن
regularising
مرتب کردن
regularises
مرتب کردن
concerts
مرتب کردن
concert
مرتب کردن
partially ordered
پاره مرتب
sorting
مرتب نمودن
tidiest
مرتب کردن
tidy
مرتب کردن
cleanest
مرتب کردن
j'adoube
مرتب می کنم
tidily
<adv.>
بصورت مرتب
neatly
<adv.>
بصورت مرتب
duly
<adv.>
بصورت مرتب
cleaned
مرتب کردن
clean
مرتب کردن
order
مرتب کردن
fix up
مرتب کردن
to put to rights
مرتب کردن
lineup
مرتب کردن
tidily
<adv.>
بطور مرتب
set in order
مرتب کردن
to cleanvp
مرتب کردن
draw up
مرتب کردن
cleans
مرتب کردن
neatly
<adv.>
بطور مرتب
duly
<adv.>
بطور مرتب
orderly
<adv.>
بصورت مرتب
well ordered
مرتب و منظم
well conditioned
مرتب و منظم
Shipshape . In apple pie order.
مرتب ومنظم
queerly
بطور مرتب
marshal
مرتب کردن
unrehearsed
ازقبلآماده - مرتب
to map out
مرتب کردن
marshaled
مرتب کردن
marshaling
مرتب کردن
clear up
مرتب کردن
collate
مرتب کردن
orderly
<adv.>
بطور مرتب
ripple sort
مرتب کردن موجی
reorder
دوباره مرتب کردن
neatest
شسته و رفته مرتب
file
دسته کاغذهای مرتب
tree sort
مرتب کردن درختی
filed
دسته کاغذهای مرتب
neater
شسته و رفته مرتب
redd
مرتب کردن رهاساختن
indexical
مرتب بشکل فهرست
internal sort
مرتب سازی داخلی
ordered pair
زوج مرتب
[ریاضی]
unjustified
که مرتب نشده است
insertion sorting algorithm
الگوریتم مرتب کردن
internal sort
مرتب کردن درونی
quicksort
مرتب کردن سریع
bags
تعدادی از اجزای نا مرتب
setting up
نهادن مرتب کردن
neat
شسته و رفته مرتب
square
مرتب کردن کلاه
external sort
مرتب سازی خارجی
descending sort
مرتب سازی نزولی
ascending sort
مرتب سازی صعودی
major sort
مرتب سازی اصلی
neatly
بطور مرتب و اراسته
sort field
میدان مرتب سازی
sort field
فیلد مرتب سازی
collating sort
مرتب کردن داده
She keep son bothering me .
مرتب مزاحم من است
set
نهادن مرتب کردن
sets
نهادن مرتب کردن
oscillating sort
مرتب کردن نوسانی
ordered tree
درخت مرتب شده
tabular
مرتب شده در یک جدول
block sort
مرتب کردن بلاکی
ordered pair
زوج مرتب
[ریاضی]
bubble sort
مرتب کردن حبابی
primp
مرتب ومنظم ساختن
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
squared
مرتب کردن کلاه
selection sort
مرتب کردن گزینشی
squares
مرتب کردن کلاه
squaring
مرتب کردن کلاه
bag
تعدادی از اجزای نا مرتب
distributive sort
مرتب کردن توزیعی
shipshape
مرتب کردن منظم
magnetic tape sorting
مرتب نمودن با نوارمغناطیسی
to fix up
مرتب کردن جادادن
data processing
مرتب کردن داده ها
cyclic
عملی که مرتب تکرار میشود
sequential
مرتب شده به صورت ترتیبی
churchgoers
کسی که مرتب به کلیسا میرود
sequences
به ترتیب مرتب کردن دنباله
sorting network
شبکه مرتب کردن داده ها
churchgoer
کسی که مرتب به کلیسا میرود
juxtaposition
مرتب کردن موضوعات در کنار هم
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
references
لیست موضوعات مرتب شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com