Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 248 (37 milliseconds)
English
Persian
to strain
کوشش سخت کردن
[برای رسیدن به هدف]
Search result with all words
strain
کوشش زیاد کردن
strains
کوشش زیاد کردن
struggle
تقلا کردن کوشش کردن
struggled
تقلا کردن کوشش کردن
struggles
تقلا کردن کوشش کردن
struggling
تقلا کردن کوشش کردن
assay
کوشش کردن
assays
کوشش کردن
labored
کوشش کردن
labors
کوشش کردن
labour
کوشش کردن
attempt
کوشش کردن
attempted
کوشش کردن
attempting
کوشش کردن
attempts
کوشش کردن
strive
کوشش کردن
strived
کوشش کردن
striven
کوشش کردن
strives
کوشش کردن
striving
کوشش کردن
tries
کوشش کردن
try
کوشش کردن
peg
کوشش کردن درجه
pegs
کوشش کردن درجه
bend
کوشش کردن
labor
کوشش کردن
make a push
کوشش کردن عجله کردن
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
to bend effort
کوشش کردن
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to exert oneself
کوشش کردن
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
to guess at a riddle
کوشش درحل معمایی کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to make an effort
کوشش کردن
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to run one's head aginst a w
کوشش بیفایده کردن
to stain every nervers
منتهای کوشش خود را کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to slog one's guts out
<idiom>
با کوشش سخت کار کردن
[اصطلاح]
to cultivate good manners
کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to affect something
[cultivate for effect]
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
Other Matches
stretched
کوشش
endeavor
کوشش
attempt
کوشش
endevour
کوشش
stretches
کوشش
effortlessly
بی کوشش
efforts
کوشش
attempted
کوشش
agonism
کوشش
assay
کوشش
effortless
بی کوشش
fist
کوشش
fists
کوشش
muss
کوشش
work
کوشش
conatus
کوشش
scrambles
کوشش
attempting
کوشش
strugglingly
با کوشش
scrambling
کوشش
stru gglingly
با کوشش
trial
کوشش
worked
کوشش
scramble
کوشش
stretch
کوشش
scrambled
کوشش
effort
کوشش
trials
کوشش
assays
کوشش
attempts
کوشش
bustle
تقلا کوشش
bustles
تقلا کوشش
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
labor
زحمت کوشش
bustled
تقلا کوشش
tugging
کشش کوشش
lostlabour
کوشش بیهوده
an abortive attempt
کوشش بیهوده
dead lift
کوشش بیهوده
dead pull
کوشش بیهوده
inapplocation
دریغ از کوشش
tugs
کشش کوشش
slog
کوشش سخت
trial and error
کوشش و خطا
slogged
کوشش سخت
slogging
کوشش سخت
tugged
کشش کوشش
tug
کشش کوشش
slogs
کوشش سخت
spasmodic efforts
کوشش متناوب
try
ازمون کوشش
catch trial
کوشش مچ گیری
strenuosity
کوشش بلیغ
tries
ازمون کوشش
industriousness
سعی و کوشش
diligence
کوشش پیوسته
steadily
باسعی و کوشش
labour
زحمت کوشش
labors
زحمت کوشش
flash in the pan
کوشش بیهوده
diligency
کوشش پیوسته
all out
بامنتهای کوشش
labored
زحمت کوشش
painstacking
زحمت سعی و کوشش
unsought
کوشش نشده ناخواسته
the utmost limits
دورترین منتهای کوشش
agonistic
پهلوانی کوشش امیز
to pull at a pipe
با کوشش اب از لولهای کشیدن
strain
کوشش درد سخت
utmost
منتهای کوشش حداکثر
try and came
کوشش کنید که بیائید
fizzle
کوشش مذبوحانه شکست
henpeck
کوشش درمداخلات جزئی
tugger
کسیکه کوشش وتقلامیکند
vicarious trial and error
کوشش و خطای نمادی
hands down
بدون کوشش بسهولت
strains
کوشش درد سخت
when it came to a push
چون هنگام کوشش
i did my best
منتهای کوشش خود را کردم
let us make a p for home
کوشش کنیم زودبخانه برسیم
crawling
کوشش بازیگر در بردن توپ
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
he did his utmost
نهایت کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve
منتهای کوشش را بعمل اوردن
conation
کوشش بدون هدف معین
to exhaust one's efforts
منتهای کوشش را بعمل اوردن
trial and error learning
یادگیری از راه کوشش و خطا
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
i did my very best
منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to relax one's grasp
در کوشش خود سست شدن شل دادن
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
spurt
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off
کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurts
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher
مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
unearned icremrnt
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
means ends analysis
نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing
کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com