English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
unit cell کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
Other Matches
z axis محوری که روی یک صفحه مختصات عمق رانشان میدهد
googolplex عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
centroid در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
coordinates دستگاه مختصات
coordinate system دستگاه مختصات [ریاضی]
spherical coordinates دستگاه مختصات کروی
horizon system of coordinates دستگاه مختصات افقی
relative coordinate system دستگاه مختصات نسبی
polar coordinates دستگاه مختصات قطبی
preferred system of coordinates دستگاه مختصات مرجع
ablique coordinates دستگاه مختصات قائم
rectangular coordinates دستگاه مختصات راست گوشه
cylindrical coordinate system دستگاه مختصات استوانه ای [ریاضی]
spherical coordinate system دستگاه مختصات کروی [ریاضی]
celestial equator system of coordinates دستگاه مختصات استوای سماوی
polar coordinate system دستگاه مختصات قطبی [ریاضی]
Cartesian coordinate system دستگاه مختصات دکارتی [ریاضی]
attitude director indicator دستگاه نشان دهنده عملیات دستگاه هدایت زاویه تقرب هواپیما به باند
spherical coordinate system [with constant radius] دستگاه مختصات کروی [با شعاع ثابت]
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
multimodal چندوجهی
pucks یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
puck یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
relative دادهای که اطلاعات مختصات جدید دررابط ه با مختصات قبلی میدهد
axial position حالت محوری قرارگاه محوری
episcope دستگاه نشان دهنده تصاویر
oscilloscope دستگاه نشان دهنده امواج
frequency indicator دستگاه نشان دهنده فرکانس
voltage indicator دستگاه نشان دهنده فشارالکتریکی
air hose coupling دستگاه نشان دهنده ازدیاد باد
gas indicator دستگاه نشان دهنده مقدار گاز
oscilloscope دستگاه نشان دهنده نوسان امواج
attitude indicator دستگاه نشان دهنده زاویه تقرب
reverberation index دستگاه نشان دهنده میزان امواج برگشتی
pointers اشاره کننده نشان گیرنده عقربه ی دستگاه اندازه گیری
pointer اشاره کننده نشان گیرنده عقربه ی دستگاه اندازه گیری
system indicator طبلک نشان دهنده کار دستگاه شاخص سیستم رمز
restitution تبدیل مختصات نقاط از عکس یا نقشهای به نقشه دیگر تبدیل مختصات
variable stroke پمپ مایعی با پیستونهایی بصورت محوری یا خطی که بصورت محوری یا خطی نوسان میکند
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
polar plot روش بردن نقاط روی نقشه یا مختصات قطبی تعیین محل نقاط به طریقه مختصات قطبی
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
line route map نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
biquinary notation دستگاه نمادسازی که در ان هر رقم اعشاری توسط یک جفت رقم متشکل از یک ضریب 5 و یک ضریب 1 نشان داده میشود
juniority کوچکترین
least کوچکترین
as much as possible تا بتوان
minim کوچکترین ذره
minims کوچکترین ذره
least squares کوچکترین مربعات
exponentiation بتوان رساندن
micron 01 بتوان 6- متر
as far as possible تا انجا که بتوان
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
minimum کوچکترین مقدار چیزی
biting angle کوچکترین زاویه اصابت
pliably چنانکه بتوان خم کرد
quintillion عدد یک با 81 صفر بتوان 2
tredecillion عدد یک با 24 صفر بتوان 2
passably چنانکه بتوان پذیرفت
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
undecillion عدد یک با 63 صفر بتوان 2
quattuordecillion عدد یک با 54صفر بتوان 2
floppy disks کوچکترین فضا روی دیسک
floppy discs کوچکترین فضا روی دیسک
floppies کوچکترین فضا روی دیسک
floppy کوچکترین فضا روی دیسک
taxeme کوچکترین واحد ساختمان لغوی
floppy disk کوچکترین فضا روی دیسک
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
assumably چنانکه بتوان فرض کرد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
intelligibly واضحا چنانکه بتوان دریافت
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
pennies کوچکترین واحد پول انگلیس وامریکا
azimuth resolution اجزای سمتی هواپیما کوچکترین احادسمتی
taxeme کوچکترین قسمت صرف ونحوی کلمه
penny کوچکترین واحد پول انگلیس وامریکا
colourably چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
ideally بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
squaring بتوان دوم بردن مجذور کردن
pardonably چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
squared بتوان دوم بردن مجذور کردن
changeably چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
square بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares بتوان دوم بردن مجذور کردن
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
atom کوچکترین جزء یک عنصرکه خواص ان عنصر را داراباشد
light quantum کوچکترین ذره حامل انرژی درنورواشعه تابشی
atoms کوچکترین جزء یک عنصرکه خواص ان عنصر را داراباشد
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
current fund اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
manageably پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
microbar واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
corrigibly چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
movably چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
elements کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
bits کوچکترین واحد در نمایش اعداد دودویی که مقدار 0 یا 1 دارد
bit کوچکترین واحد در نمایش اعداد دودویی که مقدار 0 یا 1 دارد
element کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
axial محوری
axile محوری
rotated محوری
triaxial سه محوری
uniaxial یک محوری
rotate محوری
rotates محوری
pivotal محوری
adaxial محوری
monaxial یک محوری
inestimably پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
pluriaxial چند محوری
axial vector بردار محوری
anthropocentrism انسان محوری
egocentricism خود محوری
egocentricity خود محوری
axially parallel در راستای محوری
axial rake angle زاویه محوری
pivoting window پنجره محوری
xenocentrism بیگانه محوری
trochoid محوری فرفرهای
axial position وضعیت محوری
axial runout رانش محوری
axial runout شوک محوری
axial load بار محوری
uniaxial bending خمش یک محوری
axially parallel موازی محوری
axially symmetric متقارن محوری
axial thrust بار محوری
axial thrust فشار محوری
axisymmetric متقارن محوری
uniaxial force نیروی تک محوری
axial stress تنش محوری
axial section برش محوری
axial runout ضربه محوری
thrusting فشار محوری
axial bond پیوند محوری
sociocentrism جامعه- محوری
axial compression فشار محوری
orbital overlap همپوشانی محوری
compass swing چرخش خط محوری
end thrust فشار محوری
nutation رقص محوری
axial flow جریان محوری
axial flow turbine توربین محوری
thrusts فشار محوری
thrust فشار محوری
axial flow impulse turbine توربین محوری
axial ligation لیگاندپوشی محوری
triaxial shear test ازمایش سه محوری
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
it is past cure از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
colours کوچکترین ناحیه در صفحه CRT که میتواند اطلاعات رنگی را نمایش دهد
colour کوچکترین ناحیه در صفحه CRT که میتواند اطلاعات رنگی را نمایش دهد
axial mining مین گذاری محوری
tog method روش دیدبانی محوری
thrust بار محوری ضربه
axial rotation symmerty تقارن چرخشی محوری
thrusting بار محوری ضربه
angular contact thrust ball bearing بلبرینگ طولی محوری
thrusts بار محوری ضربه
pivot journal یاطاقان گرد محوری
axial feed method روش تغذیه محوری
radials محوری مربوط به رادیو
radial محوری مربوط به رادیو
offset distance فاصله برون محوری
triaxial compression test ازمایش فشار سه محوری
uniaxial دارای یک محور یک محوری
triaxial deformation تغییر شکل سه محوری
armature end play بازی محوری ارمیچر
cylinder roller thrust bearing یاطاقان غلطکی محوری
shaft extension قسمت الحاقی محوری
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
synchro دستگاه تنظیم تیر خودکارپدافند هوایی دستگاه کنترل اتش سنکرونیزه
rawin دستگاه رادارهواسنجی دستگاه هواسنجی دیدبانی بصری مسیر بادهای طبقات بالای جو
meteorograph دستگاه ضبط پدیدههای جوی از قبیل گردباد وابر وغیره دستگاه هواشناسی
available کوچکترین واحد یا نقط ه صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
transponder فرستنده خودکار صوتی دستگاه کمک ناوبری خودکارموشک دستگاه کشف و رمزخودکار مکالمات
directional gyro indicator دستگاه ژیروسکوپ سمتی دستگاه سمت نمای ژیروسکوپی
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
parataxic mode شیوه ادراکی خود- محوری
buttress centres فاصله محوری پشت بندها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com