Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
Other Matches
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
irrevocable
لازم
irrevocable
غیرقابل برگشت
irrevocable
قطعی
irrevocable
غیر قابل فسخ
irrevocable sale
بیع قطعی
irrevocable contract
عقد لازم
in an irrevocable manner
به وجه ملزمی
irrevocable divorce
طلاق بائن
irrevocable sale
بیع منجز
irrevocable credit
اعتبار غیر قابل برگشت
confirmed irrevocable credit
اعتبار غیر قابل برگشت تائیدشده
irrevocable letter of credit
اعتبار اسنادی غیرقابل برگشت
happen
روی دادن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
happen
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
What wI'll happen now?
حالاچه می شود ؟
certain to happen
حتمی الوقوع
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
confirmed irrevocable letter to credit
اعتبار غیرقابل برگشت تاییدشده
make something happen
به انجام رساندن
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
make something happen
به اجرا در آوردن
make something happen
جامه عمل پوشاندن
make something happen
عملی کردن
make something happen
صورت دادن
make something happen
تکمیل کردن
make something happen
تحقق بخشیدن
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
make something happen
واقعی کردن
make something happen
واقعیت دادن
make something happen
انجام دادن
make something happen
اجرا کردن
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
What wI'll happen if your mother finds out.
اگر مادرت بفهمد چه می شود؟
final value
ارزش نهایی
final
رسیدن به انتهای یک دوره زمانی
final
قطعی
final
نهایی
final
تهایی
final
مسابقه نهایی
final
فینال
final
نهائی
final
اخرین
final
پایانی
final
غایی قطعی
final
قاطع
final
غایی
final instrument
معادل act final
final demand
تقاضای نهائی
final diameter
قطر نهایی
final drive
گرداننده نهایی
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
final drive
محرکه محور عقب
final goods
کالای نهائی
final goods
کالا برای مصرف نهائی
final invoice
صورت حساب نهایی
final heading
مسیر پرواز نهایی
final heading
سمت پرواز یا حرکت نهایی
final decision
رای قطعی و نهایی
final cut
برش نهایی
final approach
مسیر نهایی فرود
final approach
مسیرنهایی فرود هواپیما
final assembly
مونتاژ نهایی
final assembly
نصب نهایی
final act
سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
final acceptance
آزمایش قبولی نهایی ناو
final award
رای قطعی
final act
قطعنامه
final judgement
حکم نهایی
final cinditions
شرایط پایانی
final act
سند نهایی
final cinditions
شرایط فینال
final destination
مقصد نهایی
final measurement
اندازه گیری نهایی
final velocity
سرعت نهایی
semi-final
نیمه نهایی
semi-final
نیم پایانی
semi-final
مسابقات نیم پایانی
Cup Final
بازیفینال
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
final shaving
پرداخت
[کوتاه کردن نهایی پرزها]
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
final test
ازمایش نهائی
final term
جمله نهایی
final temperature
درجه حرارت نهایی
final payment
پراخت نهائی
final payment
پرداخت نهایی
final position
وضعیت نهایی
final price
قیمت نهائی
final price
اخرین قیمت
final process
دستور اجرای حکم
final protocol
مقاوله نامه یا موافقتنامه نهایی
final report
گزارش نهایی
final result
نتیجه نهایی
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
final state
حالت پایانی
final whistle
سوت پایان
[ورزش]
quarter final
یک چهارم نهایی
And that is it period . I have nothing more to say . and that is final .
همان است که گفتم ( برو برگرد ندارد )
quarter-final
یک چهارم نهایی
final awards judgements
احکام قطعی
final boiling point
نقطه جوش پایانی
and that is flat(final)!No arguments!
چون وچراهم ندارد !
final coordination line
اخرین خط هماهنگیها
The judge will have the final say on the matter.
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
final protective fires
اخرین اتشهای حفافتی
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
final protective line
خط اخرین اتشهای حفافتی اخرین خط حفافتی
full and final settlement
تسویه تمام و کمال
bound
:حد
to be bound over
التزام دادن
bound to go
موفف به رفتن
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
out bound
رهسپار دریا
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
bound over
ملتزم
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
bound up
جزء لایتجزی
bound up
مقید
bound up
مجبور
to be bound over
ملتزم شدن
being bound over
التزام
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
جست وخیز
bound
محدودکردن
bound
تعیین کردن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound
مشرف بودن
bound
موفف کران
bound
مقید
bound
جهیدن
bound
: اماده رفتن
bound
عازم رفتن مهیا
bound
خیز به خیز رفتن
bound
ملتزم شده
bound
موفف
bound
خیز
bound
سرحد
bound
ملزم
bound
مرز محدود
bound
موجود
final bomb release line
اخرین خط رهایی بمب اخرین خط پرتاب بمب
hide bound
کوتاه فکر
iron bound
با اهن بسته
iron bound
دورتا دورخاره دار
hide bound
خشکیده متعصب
iron bound
سخت
input bound
کران ورودی
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
bound electron
الکترون بسته
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
subscript bound
کران زیرنویس
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
iron bound
ناهموار
ice bound
یخ بسته
ice bound
احاطه شده از یخ
iron bound
سفت
bound charge
بار بسته
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
rock bound
دشوار
out of bound play
به جریان انداختن بازی
rock bound
خاره بست
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
outward bound
بیرون رو
ocean bound
رهشپار دریا
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
rock bound
دیریاب
output bound
کران خروجی
rock bound
سنگ بست
muscle bound
سفت
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
bound barrel
لوله تاب خورده
stimulus bound
محرک- وابسته
rock bound
محاط بصخره
spell bound
فریفته
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
spell bound
افسون شده
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
lower bound
کران پایین
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow bound
دچار برف
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
hide bound
پوست بتن چسبیده
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
earth-bound
عازم کرهی زمین
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
duty-bound
حینانجام وفیفه
homeward-bound
درراهخانه
bound book
کتابپربرگ
earth-bound
در خاک
upper bound
کران بالا
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
earth-bound
دنیوی
earth-bound
زمینی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com