English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
Search result with all words
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
Other Matches
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch بغل کردن حریف
clinch کسب عنوان قهرمانی
clinch گروه پرچ بودن
clinch محکم کردن
clinch ثابت کردن
clinch اویزان
clinch پرچ کردن
clinch قاطع ساختن
clinch knot گره ثابت
new deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
deal with اقدام کردن
new deal سیاست جدید
deal with رسیدگی کردن
deal چوب کاج
Did you get anything out of this deal ? دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
new deal <idiom> تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
to deal کارت دادن [ورق بازی]
new deal برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
new deal نیودیل
new deal برنامه روزولت
deal اندازه مقدار بررسی
deal معامله داد و ستد
deal توزیع کردن
deal سر و کارداشتن با
deal حد معامله کردن
deal قدر
deal اندازه
deal مقدار
new deal قرار جدید
deal معامله کردن
deal قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal سازماندهی کردن
deal اقدام کردن
deal سر و کار داشتن
deal توافق تجاری
fair deal روش منصفانه
square deal تقلب نکردن
package deal معامله کلی معامله چکی
Agreed . that is a deal . قبول ( قبوله )
package deal معامله یکجا
fair deal سیاست منصفانه
to deal in futures کالایاسهام پیش فروختن
big deal بیاهمیتوفاقدجذابیت
wheel and deal <idiom>
to deal in futures معامله سلف کردن
to deal in futures معامله پیش کردن
deal in futures معامله سلف کردن
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
To deal the cards . ورق دادن
good deal <idiom> قیمت ارزان باکیفیتی بالا
raw deal <idiom> آخر خط ،پایان هستی
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
square deal باشرف بودن رک وراست
Did you make any profit in this deal ? آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
to deal out [card game] کارت دادن [ورق بازی]
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
I clinched a lucrative deal. معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
mosaic parquet deal راهروی اجر فرش
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin. دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up کاملا افراشته
close up از جلو
close پایان
close up از نزدیک
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن
close انتها
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close with نزدیک شدن به دشمن
close up! پشت توپ رو !
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
to close down تعطیل کردن
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up از نزدیک
to keep close نزدیک ماندن
close جای محصور
close چهاردیواری محوطه
to close down بستن
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close منعقدکردن
close مسدود کردن
close نزدیک به ناو
to be quite close نزدیک به هم بودن
close حیاط
close چهار گوشه
close پرچم افراشته
close نزدیک بهم
close نزدیک شدن به فورواردها
close تغییر وضع درایستادن
close by دم دست
close by نزدیک
close محصورکردن
close ایست توقف
close تنگ
close نزدیک
close بن بست
close : بستن
close-knit ریز بافت
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close-fisted <adj.> دست بسته
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
close-set چشمهاینزدکبهم
close-cropped مویکوتاهشده
of a close texture سفت باف
close-knit همبسته
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-knit صمیمی و متحد
close reach نزدیکبهنقطهپایان
to close up the rear اخر از همه امدن
close-up lens لنزکلوزآپ
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
run close سخت دنبال کردن
close-fitting چسباندن
close combat جنگ تن به تن
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
close control کنترل نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close aboard نزدیک
close defence سه مدافع
close fisted خسیس
close fistedness خشک دستی
close combat رزم نزدیک
close column ستون بسته
close fitting چسباندن
close-fitting قالب تن
close-ups از نزدیک
close-ups از جلو
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close fitting قالب تن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close fistedness خست
close range فاصله نزدیک
close range مسافت نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station خدمه بدو مرخص
close station افراد بدو مرخص
close supervision نظارت مستقیم
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
danger close خطر نزدیک
close the door please اگرزحمت نیست
close up view نمای کلوزاپ
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
danger close خطرنزدیک است
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
he had a close shave of it مفت جست
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close price قیمت نزدیک
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close fit مناسب
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close packed structure ساختار تنگچین
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com