Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (8 milliseconds)
English
Persian
To walk with firm steps .
با قدمهای محکم راه رفتن
Other Matches
to take steps
اقدام کردن
to take steps
اقدامات بعمل اوردن
come down the steps
از پلگان بیایید پایین
take steps
<idiom>
آمادگی یافتن
to f. in one's steps
پی کسیراگرفتن
take steps
اقدامات بعمل امده
regular steps
گامهای منظمو
crow steps
لاریز:برجستگی هایی که بشکل پله یاکنگره درسرازیریهای شیروانی م
steps to ripeness
مراحلرسیدهشدن
goose-steps
رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
corbie steps
برجستگیهایی که بشکل پله یاکنگره درسرازیریهای شیروانی میسازن
goose-steps
قدم اهسته
crown-steps
لاریز
[برجستگی هایی که شکل پله یا کنگره در سرازیرهای شیروانی است.]
altar-steps
[بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
stone steps
پلهسنگی
He took a few steps forward .
چند قدم جلو آمد
He was walking with slow steps .
با قدمهای آهسته راه می رفت
method for turning the steps
روش دور دادن پلکان
universal passenger steps
پلههایعمومیمسافرین
steps in the production of electricity
مراحلتولیدالکتریسیته
mobile passenger steps
پلههایمتحرکمسافرین
firm
واحد اقتصادی موسسه تجارتخانه
firm
پابرجا
firm
ثابت
firm
استوار محکم
firm
راسخ سفت کردن
firm
استوار کردن
firm
بنگاه
firm
تجارتخانه
firm
کارخانه موسسه بازرگانی
firm
شرکت
representative firm
بنگاه تولیدی نمونه
firm clay
خاک رس مرطوب
firm offer
پیشنهاد قطعی
firm offer
پیشنهاد ثابت
nonprofit firm
موسسه غیر انتفاعی
A firm voice .
صدای محکم
dominant firm
واحد تجارتی مسلط
to break a firm
ورشکست شدن یک شرکت
two input firm
بنگاه تولیدی باد و عامل تولید
competitive firm
بنگاه رقابتی
As firm as a rock .
به محکمی آهن ( سنگ )
commercial firm
شرکت تجارتی
nonprofit firm
بنگاه غیر انتفاعی
commercial firm
تجارتخانه
Firm muscles ( flesh ) .
عضلات (گوشت ) محکم
head of business firm
رئیس تجارتخانه
She shook my hand with a firm clasp .
با من دست محکمی داد
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
A steadfast(firm, staunch) friend.
دوست پر وپا قرص
You must not relent on this point . You must stand firm.
مبادا سر این موضوع شل بیائی
Tie a rope in a firm knot .
طناب را گره محکمی زدن
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
walk
راه رو
He can hardly walk.
بزور راه می رود
walk
گردش کننده راه رونده
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
walk
مسابقه راهپیمایی
walk
گام معمولی اسب
walk-up
آپارتمان طبقهی اول
walk-up
بی آسانسور
walk-on
بازیگر فرعی
to walk in
قدم نهادن در
to walk in
توآمدن
walk
پیاده رو
walk
راه رفتن گام زدن
walk all over someone
<idiom>
براحتی برنده شدن
walk away/off with
<idiom>
دزدیدن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
walk out
<idiom>
ناگهانی رفتن
walk (all) over
<idiom>
انجام هرکاری که دوست داشته باشه
to walk
قدم زدن
to walk in
داخل شدن
walk
گردش پیاده گردشگاه
to walk in
واردشدن
walk through
بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
walk out on
قال گذاشتن
to walk off with
دزدیدن
to go for a walk
گردش رفتن
go for a walk
گردش رفتن
take a walk
گردش کردن
take me for for a walk
مرابه گردش ببرید
to walk off
ناگهان رفتن
i know you by your walk
میشناسم
walk
راه پیما
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
to walk off with
ربودن
walk off with
دزدیدن
to walk away with
دزدیدن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
walk out on
ترک گفتن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
i know you by your walk
من شما را از گام برداری
do not walk
راه نروید
walk out
اعتصاب کردن
to walk away with
ربودن
walk off with
بلند کردن
to walk on eggshells
<idiom>
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
gravel walk
جاده سنگ فرش
walk the plank
<idiom>
مجبور به استعفا شدن
walk the floor
<idiom>
بیقرار بودن
code walk through
گردش درطول برنامه
to walk around the block
دور بلوک خیابان راه رفتن
walk of life
پیشه
cat-walk
راهرو باریک
cat walk
راه رو اویخته
cat walk
تک گذر
cat walk
ادم رو
cock of the walk
پهلوان میدان
gravel walk
سنگ فرش
walk on air
<idiom>
روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
to walk fast
تندراه رفتن
to walk the boards
بازیگری کردن
to walk the chalk
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
to walk . To go on foot.
پیاده رفتن
to walk the plank
چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
walk-in wardrobe
راهرویجارختی
walk back
شل کردن
walk back
به عقب خم شوید
parapet walk
سنگرقدم زدن
walk-ups
آپارتمان طبقهی اول
walk-ups
بی آسانسور
to walk a bicycle
دوچرخه را با دست بردن
walk the plank
<idiom>
مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
side walk
پیاده رو
sheep walk
چراگاه گوسفند
milk walk
گشتی که شیر فروش میزند گشت
walk of life
شغل
milk walk
دور
To walk with ones feet wide apart.
گشاد گشاد راه رفتن
covered parapet walk
گذرگاهسنگرسرپوشیده
He is trying to run before he has learned do walk.
<proverb>
او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
To sit (walk) straight.
راست نشستن ( راه رفتن )
Lets go for a walk ( stroll) .
برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
Lets walk to the edge of water.
بیا تا لب آب قدم بزنیم
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
We had a nice long walk today.
امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
learn to walk before yaou run.
<proverb>
قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com